سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 31 شهريور 1403
  • آغاز جنگ تحميلي، 1359 هـ ش - آغاز هفتة دفاع مقدس
18 ربيع الأول 1446
    Saturday 21 Sep 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      شنبه ۳۱ شهريور

      سرگذشت دوچرخه

      شعری از

      آروین محمدی

      از دفتر شعرناب نوع شعر موج نو

      ارسال شده در تاریخ شنبه ۲ تير ۱۴۰۳ ۱۶:۵۹ شماره ثبت ۱۳۰۷۹۱
        بازدید : ۱۷۴۲۸   |    نظرات : ۶

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر آروین محمدی
      آخرین اشعار ناب آروین محمدی

      صدای ارسالی شاعر:
       
      پدر بزرگم می گفت:
      بچه که بودم‌؛
      اولین دوچرخهٔ روستا را... 
      من داشتم! 
       
      روستای خودمان
      و روستاهای اطراف
      در عروسی هایشان... 
      آن را می بردندُ
      عروس را سوارش می کردند! 
       
      آن دوچرخه مایهٔ مباهات من بود
      آن زمان برای خودش 
      قدر و احترامی داشت
       
      سال ها گذشته
      و من... 
      دوچرخه را هنوز هم دارم
       
      نمی خواهم او که سال ها 
      در اوج احترام بوده؛ 
      اینک آهن پاره شود! 
       
                  * * *
       
      من هم یک روز... 
      کنجکاو نزد دوچرخه رفتم! 
       
      نزدیکش که شدم؛ 
      دیدم گریه می کند...! 
       
      گفتم دوچرخه جان گریه چرا؟ 
      آمده ام... 
      داستان ها برایم بگویی
      تو شاهد به هم رسیدن های زیادی بوده ای... 
       
      گفت:
      آخ پسر جان... 
      خوب شد که آمدی! 
      سالهاست منتظرم کسی بیاید... 
       
      حوصلهٔ داستان گفتن ندارم...
      خوب گوش کن؛
      ببین چه می‌گویم! 
       
      متعجب چشمی گفتمُ
      ادامه داد:
      هنوز هم داغیِ
      گریه های دختران 
      تنم را می‌سوزاند...
       
      به پدر بزرگت بگو...
      طاقتم از به یاد آوردن  
      این همه قصهٔ غمناک
      به سر آمده 
       
      یک وصیت دارم:
       
      اینکه دامادی عاشق 
      عروسی عاشق را سوارم کند... 
      بعد بمیرم...! 
       
      ۴
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      يکشنبه ۳ تير ۱۴۰۳ ۲۱:۲۲
      خندانک
      عباسعلی استکی(چشمه)
      سه شنبه ۵ تير ۱۴۰۳ ۰۹:۵۳
      درود شاعر عزیز
      "أَكْمَلْتُ و أَتْمَمْتُ، رَضِيتُ که منیرست"
      "پاینده کلامی که اشاره به غدیرست"
      عید سعید غدیر مبارک خندانک خندانک
      فریبرز رامیار
      يکشنبه ۳ تير ۱۴۰۳ ۱۲:۴۱
      سلام خندانک
      پایدارباشی خندانک
      فریبرز رامیار
      يکشنبه ۳ تير ۱۴۰۳ ۱۸:۱۰
      سلام خندانک
      بخدا همان دوچرخه را فدای برادرکردم خندانک
      محمد باقر انصاری دزفولی
      يکشنبه ۳ تير ۱۴۰۳ ۱۹:۳۰
      سلام وارادت
      شاعر وهنرمند بزرگوار
      هزاران درود
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      مریم عادلی
      يکشنبه ۳ تير ۱۴۰۳ ۲۲:۳۴
      چه شعری
      وچه قصه ی سوزناکی از دل دوچرخه
      دستتان برقلم تاهمیشه خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2