مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..
پنجشنبه ۶ دی
سرگذشت دوچرخه شعری از آروین محمدی
از دفتر شعرناب نوع شعر موج نو
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲ تير ۱۴۰۳ ۱۶:۵۹ شماره ثبت ۱۳۰۷۹۱
بازدید : ۱۸۱۵۱ | نظرات : ۶
آخرین اشعار ناب آروین محمدی
صدای ارسالی شاعر:
مرورگر شما از پخش صدا پشتیبانی نمی کند
پدر بزرگم می گفت:
بچه که بودم؛
اولین دوچرخهٔ روستا را...
من داشتم!
روستای خودمان
و روستاهای اطراف
در عروسی هایشان...
آن را می بردندُ
عروس را سوارش می کردند!
آن دوچرخه مایهٔ مباهات من بود
آن زمان برای خودش
قدر و احترامی داشت
سال ها گذشته
و من...
دوچرخه را هنوز هم دارم
نمی خواهم او که سال ها
در اوج احترام بوده؛
اینک آهن پاره شود!
* * *
من هم یک روز...
کنجکاو نزد دوچرخه رفتم!
نزدیکش که شدم؛
دیدم گریه می کند...!
گفتم دوچرخه جان گریه چرا؟
آمده ام...
داستان ها برایم بگویی
تو شاهد به هم رسیدن های زیادی بوده ای...
گفت:
آخ پسر جان...
خوب شد که آمدی!
سالهاست منتظرم کسی بیاید...
حوصلهٔ داستان گفتن ندارم...
خوب گوش کن؛
ببین چه میگویم!
متعجب چشمی گفتمُ
ادامه داد:
هنوز هم داغیِ
گریه های دختران
تنم را میسوزاند...
به پدر بزرگت بگو...
طاقتم از به یاد آوردن
این همه قصهٔ غمناک
به سر آمده
یک وصیت دارم:
اینکه دامادی عاشق
عروسی عاشق را سوارم کند...
بعد بمیرم...!
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.