مناجات 4
گریزان بوده ام از تو الاهی
بده درخیل خوبانت پناهی
زبانم را بکن گویای حمدت
به بند این گرد نم را با کمندت
نمودم تا کنون عشقت فراموش
نما اینک مرا یک حلقه درگوش
طناب بندگی در گردنم کن
مرا تشویق قرآن خواندنم کن
بکن بر دار عشقت حلق آویز
شراب عشق را در حلق من ریز
مو فق کن به عشقت جان ببازم
بعشق و عاشقی کن سرفرازم
قبول کردی ز من صدها دعارا
چه شاهانه نگه کردی گدارا
چنان موسی فراری شد زدشمن
نمودی حفظ اورا جای ایمن
رها ساختی ورا ازشر دشمن
فراهم شد برایش منزل و زن
مرا موسای کوه طور گردان
بنورت این دلم پر نور گردان
زشیطان لنیعت دور گردان
ز وسواسش مرا مهجور گردان
به دنبال تو هستم هر شب روز
چراغ معرفت بر من بیفروز
به پیشم هستی و من کور هستم
ز وصل عشق تو مهجور هستم
بگیرد شعله عشقت به جانم
به عرشت تا رسد آه و فغانم
بیا دستم بگیر ای نازنین یار
دلم را شاد کن ای یار غمخوار
خلیل آسا مرا عاشق بگردان
نما این آتش اطرافم گلستان
عجب عهد غلامی باتو بستم
نمک خوردم نمکدان را شکستم
همی در سایه لطفت غنودم
نبودم آنکه بایستی که بودم
گنه کارم نه از روی جسارت
مرا فضل تو باشد یک نظارت
جمالت را نشانم ده نگارا
به کویت راه بده این بینوارا
سرم سرگشته کوی تو باشد
نمازم طاق ابروی تو باشد
بده ره توشه ای این بینوارا
رسان بر درد او یکدم دوارا
سحرگاه حلقه دَربَت بکوبم
به آب دیده دامن را بشویم
بده توفیق طاعت بنده ات را
ببخشا از کرم شرمنده ات را
مکانی را ندارم جای پنهان
طمع دارم به لطفت بس فراوان
ز بتن ماهیت یونس رها شد
به درگاهت روان چون بادعاشد
بگفتا تو نداری هیج همتا
مرا از غم رها ساختی الاها
خودت دربتن مریم روح دمیدی
ز روح خود تو عیسا آفریدی
چو مریم بود تنها در بیابان
به حال زایمان با چشم گریان
برایش خلق شد آبی گوارا
خوراکش را بدادی خوش رطب را
ز اتهامش رها کردی تو زیبا
نمود نوزاد یک نطقی چه شیوا
شهاددت داد مریم پاک باشد
زنی زاهد در این افلاک باشد
سعادت را بده اینک به گمنام
به قربان وفایت ای دلا آرام