چشــــم تو
در شکــوه شب نشستم تا ببینم چشم تو
عهـــد با آیینه بســـتم تا ببینم چشم تو
عاشقانه بوســــه دادم غنچه های باغ را
خواب نرگس را شکستم تا ببینم چشم تو
ای سراپایت طلــوع نـــور در تاریکی ام
من سراپا چشم هستم تا ببینم چشم تو
روی گردان از کنشت و از غزال کعبه ام
در غزلهایت نشستم تا ببینم چشم تو
هیچ هشیاری ندیدم در طواف کعبه ات
نازنینا ، مست مستم تا ببینم چشم تو
هرکه را درحلقه دیدم چشم بینایی نداشت
حلقه ها از هم گسستم تاببینم چشم تو
در جدالم با خـــدایان طلسمی ای صنم
آری آری ، بت پرستم تا ببینم چشم تو
( مسعود-م تابستان 1391)
ــــــــــــــــــــــــــــ پی نوشت ـــــــــــــــــــــــ
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد
فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل
زیبا و دلنشین سرودید