طنز تلخ ..........
بداهه ای ادیت شده
مینویســم یک غـــــزل در مطلب خوبی دگر
صحبت ازعاشــق مرامی رند و محبوبی دگر
قرعه افتاده است با نام مبارک خواجه ای
سید خوش لهجه ای ، ملای محجوبی دگر
" آمدی جانـــم به قربانت " چرا دیر آمدی !؟
خاطرت آســـوده راکب ، ما و مرکوبی دگر
***
بر سر این سفره هر چه بود خوبان برده اند
ریزه خواری میزند بر سفره جاروبی دگر !!
عاقبت باید که این مام وطن شـــــوهر دهیم
تلگرافی میفرســتم ، یا که مکــــتوبی دگر
این عروس زشت را باید که ازسر واکنیم !!
کی شود پیدا چنین داماد مطلــــــوبی دگر ؟؟
دسته جمعی ما همه آماده ی جشن و سرور
من دهل خــــواهم زد و تو طبل میکوبی دگر
ترک باید کرد این شـــهر به دود آلوده را
جنگلی کو تا که سازم کلبه ی چوبی دگر ؟!
بر تن این خفتگان باید که جانی نو دمید
گر چه با عیسی شوم بر دار و مصلوبی دگر
#مسعود_م
پ ن .........
پدر بزرگم می گفت ما را چه به سیاست و" هر که خر شد ما می شویم پالان آن "
حالا می فهمم که آن را برای دلداری ما میگفته چون عمری است که سر به پایین گرفته و هر پالانی که بر ما می نهند تن میدهیم .
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ی ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کاین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیــــــــــم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آییـــــــــــــن دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مــــــــــــــــردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بُد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشــــــــــــــاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
" فردوسی "