سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        دنیا

        شعری از

        طوبی آهنگران

        از دفتر افراغ. و اندشه از دفتر طوبی نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۱۸ شماره ثبت ۱۳۱۴۶۵
          بازدید : ۲۴۱   |    نظرات : ۲۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        در سرای ارمیده ام که انسانها
         چون  بوته زار ی به شدت شلوغ
        گرد هم امده به تن بی رمقم و گرفتاری  که خواب خوشی  به چشم ندیده سر سلامتی دهند 
        و من انگار باد بادکی در دور دستها
         تنها در درون  بیا بان خشک بی اب الف 
        بدست باد این بر ان بر قل می خورم
        دردل حره ی تنهایی فریاد  ماندن می زند
        مرضها یک به یک به جانم افتاده اند  
        و  در ازمایشگاه زمان بال پر می زنند
        بالینم بر زمین  سنگینی  می کند
        مثل اینکه زمین هم طلبی  از جانم دارد
        به اسیابی می ماند که  دند ها را می صابد
        که می خواهد چخماقش  روشن شود
        و شعله را نشانگر دنیا دهد
        می داند  نا ارامی بسته ی جان انسان  است 
          صادقانه  سخن می گوید 
        تورا در خود پروریدم
        جانت دادم ابت دادم
        و تو 
        با من خوب تا نکردی
        به بی امانی و اجو لانه رفتار کردی
         گفتم شایدحق با تو باشد
         نشانه ی پیری و ضف بسیار ازار اور بود
        ضفهایی که از کوله بار عمر با خود 
        حمل می کردم
        نشانه ی ندامت من بود
        و تنهایی و سر در گمی اخرین نفسها را
        بی تاقت  از من می گرفت 
        و شب که خنده کنان  مرا با خود می  برد 
        تا در وحشت خودازمایش کند
         خیال یار همیشه گی به سراغم امد
        وبا من به گفت گو  نشست  بین این دنیا تو است
        این همه بودن بودنت بود
        خسته گی دنیات را  چه  باید کرد
        چه به یاد گار گذاشته ای 
          از پشیمانی می اندیشی چه سود
         هنوز کسانی هستندزخم زبان بزند
        چیست که جای خسته گیت را پر  کند
        دیدم از کنار  چشمم اشکی روانه ی گونه ها شد
        از تری او به خود امدم یکی به من سر زد
        مرا بیدار کرد و به من گفت  این  عاقبت تو در دنیا بود
        به شد ت و تنهایی خود لرزیدم ای دنیا با من چه کردی
        انگاه دیدم حلقه زنجیر شب احاته ام کرده 
        و در تب تنهایی و غربت خودیخ زدم
        دیگر به درد دنیا نمی خوردم
        چیزی ارامم نمی کرد
        چیزی جز نظم و سکوتی که مرا با خود 
        به عمق افکار  می برد نبود 
        دنیا ی من رو به اتمام و بی خبری می گذشت
        احساس نیستی و رنج های گذشته مرا کلافه می کند
        از روی دیگر انهایی که هنوز حب زیستن.دنیا در سر داشتن طلب کار بودن
        چیزی طلب می کردن و اگر بود می گرفتن 
        دنیا را محکم گرفته بودن به دنبال 
        بی جانیم بودن و از تن خسته طلب
        بی باوری داشتن
        من هنوز حواسم به انتهای شب بود 
        که دیگر ار مغا ن صبح سپیدش به دردم نمی خورد
        یا ازطوح نارنجی انتطار رقص پروانه را نداشتم 
        نه صبحی برام لذت بخش بود و نه طوحی
        انچه دنیا با من کرد کافری با مسلمان نکرد 
        انچه شیرین داد تلخ کرد 
        و انچه شادی داد گرایان کرد 
         تاقت جور زمانه  زیاد بود 
        شلاقش  بدنم را مجرو کرد بود
        دل شکسته ای که هرگز برزن نشد 
        عمر رفته ی  رو به اتمام و بی خبری می گذشت 
        شاید تقدیرم بود به شب بوسه زنم
        کسی مرا برای خودم نخواست 
        بلکه برای وسیله  خودخواست
        در خلوت من اندیشه می خندید و 
        در کسرت  نادانی بودم ونا توانی بر بال خسته گی
        این بود دنیای خوب که گذشت
        اینده ای که دور نبود  تا با خاک 
        همسایه شوم تنهایی بود  و بستر فراموشی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        شاهزاده خانوم
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۰:۳۰
        چقدر غمگین بود مادر خوبم...🥺
        دلم گرفت...🥺
        ولی خودمونیم خیلی بااحساس می‌نویسید و خیال‌انگیز... خندانک خندانک
        ان‌شاءالله قلبتون پر از شادی و نور الهی باشععع و غم و اندوه جهان فانی براتون هیچ و پوچ... خندانک خندانک
        دوستتون داریم... ما... همه نابیون... خندانک
        شما برکت ناب هستید... خندانک
        درود بر مادر مهربانم خندانک
        همواره سلامت و ثروتمند باشید خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۲۱:۱۳

        سلام مادر مهربان سایت شعرناب خندانک

        چشم بانوی عزیز و بزرگوار برمی‌گردم خندانک

        تشکّر از لطفِ دعوت‌تان برای نقد شعر زیبایتان خندانک

        خندانک

        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۲۲:۰۳
        درود بانو
        دلنوشته ای زیباست خندانک
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۳۶

        سلام مجدد بانوی بزرگوار
        خانم طوبی آهنگران عزیز خندانک

        شعر غمگین‌ و ناامیدتان را
        بازنویسی کردم . ولی بااجازه‌ی شما برای اطاعت امرتان یعنی نقد ، بعداً شاید خدمت‌ برسم به شرطِ توفیقم . بعضی کلمات‌تان را هم به علت کثرت سهو تایپی و املایی‌تان متوجّه نشدم که در پارانتز و یا با علامت سوال ، مشخص نوشتم . امید به یگانه خدا روشنایی‌بخشِ زندگانیِ شما و همگان خندانک


        در سرایی آرمیده ام
        که انسان‌ها
        چونان  بوته‌زاری به شدت شلوغ
        گِردِ هم آمده
        به تنِ بی‌رمقم گرفتاری 
        که خوابِ خوشی ، به‌چشم ندیده
        سرسلامتی دهند 

        و من انگار
        بادبادکی در دوردَست‌هایم

        تنها
        در درونِ بیابانِ خُشک بی‌آب و علف 

        به‌دستِ باد
        این بَر و آن بَر
        قِل می خورم

        در دل
        حنجره ی تنهایی
        فریادِ  ماندن می زند

        مرض‌ها یک به یک
        به جانم افتاده اند  
        و  در آزمایشگاهِ زمان
        بال و پر می زنند

        بالینم بر زمین  سنگینی می کند.
        مثل اینکه زمین هم
        طلبی  از جانم دارد

        به آسیابی می ماند که  دنده‌ها را
        داردمی سابد

        که می‌خواهد چخماقش روشن شود
        و شعله را نشانگر
        به دنیا دهد

        می داند  نا آرامی بسته‌ی جان انسان‌ست 
        صادقانه  سخن می گویم

        تورا در خود پروریدم
        جانت دادم آبت دادم

        اما تو 

        با من خوب تا نکردی

        بابی امانی امانم بریدی
        عجو لانه رفتار کردی

        گفتم شایدحق با تو باشد
        نشانه ی پیری و ضعف بسیار
        آزار آوَر بود

        ضعف‌هایی که از کوله‌بارِ عمر
        با خود حمل می کردم
        نشانه ی ندامت من بود

        و تنهایی و سر درگمی
        آخرین نفس‌ها را
        بی طاقت  از من می گرفت
         
        و شب که خنده‌کنان  مرا با خود می‌برد 
        تا در وحشتِ خود بسنجد
        خیال یار همیشگی به سراغم آمد

        و با من به گفت‌وگو  نشست 
        بینِ این دنیا و توست

        این همه بودن نبودنت بود

        خستگی دنیات را  چه  باید کرد
        چه به یادگار گذاشته ای 

        از پشیمانی می اندیشی ؟
        آخر چه سود

        هنوز کسانی هستند
        که زخم زبانم بزنند...

        چیست کیست
        که جای خستگی‌ ام وُ نبودنت را
        پُر  کند

        دیدم از کنار چشمم
        اشکی رَوانه ی گونه ها شد
        از تریِ او بود که به خود آمدم

        یکی به من سر زد
        مرا بیدار کرد و به من گفت 
        این  عاقبت تو در دنیا بود

        به شدت از تنهایی خود لرزیدم.
        ای دنیا با من چه کردی؟!

        انگاه دیدم حلقه‌ی زنجیرِ شب
        احاطه ام کرده 
        و در تب تنهایی و غربتِ خود
        یخ زدم

        دیگر به درد دنیا هم نمی خوردم
        چیزی آرامم نمی کرد

        چیزی جز نظم و سکوتی که مرا با خود 
        به عمقِ افکار  می برد نبود 

        دنیای من رو به اتمام و بی‌خبری می‌گذشت
        احساسِ نیستی و رنج‌های گذشته
        مرا کلافه می کند

        از روی دیگر
        آن‌هایی که هنوز
        حب زیستنِ دنیا در سر داشتند
        طلب‌کارم بودند

        چیزی طلب می کردند و
        اگر بود می گرفتند

        دنیا را محکم گرفته بودند
        به دنبال ِ بی جانی‌ام بودند و
        از تن خسته
        طلب
        بی باوری داشتند

        من هنوز حواسم به انتهای شب بود 
        که دیگر ارمغانِ صبح سپیدش هم
        به دردم نمی خورد

        یا از طوق / پیله ی ؟ نارنجی
        انتظار رقص پروانه را نداشتم 

        نه صبحی برایم لذت‌بخش بود
        و نه (طوحی) ؟

        آنچه دنیا با من کرد
        کافری با مسلمان نکرد 

        آنچه شیرین داد تلخ کرد 
        و آنچه شادی داد گریان کرد 

         طاقت جور زمانه  زیاد بود 
        شلاقش  بدنم را مجروح کرده بود

        دل شکسته ای که هرگز برزن نشد 
        عمر رفته ی  رو به اتمام و
        بی خبری که می گذشت
         
        شاید تقدیرم این بودکه به شب بوسه‌زنم
        کسی مرا برای خودم نخواست 
        بلکه برای وسیله‌ی خودخواست

        در خلوتِ من اندیشه می خندید و 
        در کثرتِ ( کسوت ) نادانی بودم
        و نا توانی بر بال خستگی می گسترد

        این بود دنیای خوبم
        که گذشت
        آینده ای که دور نبود 
        تا با خاک 
        همسایه شوم

        تنهایی بود  و بستر فراموشی.

        خندانک


        سلامت باشید و دلشاد و سربلند خندانک

        خندانک

        محمد باقر انصاری دزفولی
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۰:۰۶
        باعرض سلام
        زیبا
        آموزنده و
        بسیاردلنشین وپرمعنی بود
        درودبرشما
        شاعرو استاد گرامی
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        یعقوب پایمرد
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۰:۵۶
        درود عالی ومفهمومی دلنشین : خندانک خندانک
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۴۴
        درود برشما بانوی ارجمند آهنگران

        عجب آموزه ای به نظمش در آوردیدید که بسیار

        پر احساس و نمادینه است واقعا طبعی استادانه و

        جزابی دارید که کلمات را با حال و هوای مخصوصی

        به ترتیب داستان گونه اش در آوردید خندانک

        جالب بود واقعا لذت بردم. موفق باشید انشاالله خندانک

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۴
        خندانک
        ارسال پاسخ
        فرامرز عبداله پور
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۵:۰۵
        درود
        زیبا و دلنشین و پر معنا
        سروده اید
        ⚘🌺❤
        رقص قلمتان ابدی
        یاسر کریمی
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۶:۳۰
        درودها بر مادر ناب شعر ناب خندانک
        امیدوارم سلامت و تندرست باشید در پناه حق خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۴
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسعود مدهوش( یامور)
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۸:۱۲
        درودتان شاعر ارجمند ادیب بزرگوار استاد بانو اهنگران🌹☄️🙏🪴🪴🎉🌱🌱🌲🌲✨✨



        بسیار جالب ،زیبا،لذت بخش،شاعرانگی شما مستدام.

        ما جنگ با هفتاد و دو ملت نداریم
        هرکس شعر و شاعری فهمید از ماست

        🌟☄️⭐🪷🌸🌸👏👏✨💐💐🌱
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۴
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم عادلی
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۱۹:۳۹
        سلام ودرودها
        بسیار زیبا بود خندانک خندانک خندانک
        دلتان شاد باشد و شکوفه های امید وعشق بر درخت زندگی تان جوانه ها بزند
        خندانک خندانک خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳ ۲۲:۳۰
        درود بر بانو آهنگران نیک سرشت و نیک اندیش خندانک
        ساده و صمیمی و خالصانه خندانک
        ارتباط احساسی خوبی داشتم با جریان اثرتان خندانک
        به مهر یزدان بمانید پاینده و بالنده خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد فاضلی نژاد
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۱:۴۳
        تنهایی بود و بستر فراموشی

        درود به بانو آهنگران گرامی

        دلنشین قلمی دارید ، درود به شما

        بمانید و به مهر بسرایید

        خدا پشت و پناهتون خندانک

        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        ابراهیم آروین
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۱:۴۹
        درود بانوی گرامی
        غمگین بود و زیبا و صمیمی

        مانا باشید و سبز

        خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۳
        خندانک
        ارسال پاسخ
        عباس (یزدان) عظیمی
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۱:۵۴
        هزاران درود بر بانو اهنگرانی

        بسیار بسیار زیبا سرودید
        سلامت باشید و شاد
        یوسف ساعدموچشی
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۵۷
        سلام ودرود تان باد خندانک
        ای مادر مهربان وعزیز خندانک
        چه قدر پر احساس و سنگین خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۵۲
        درود بانو زیبا بود
        ساسان نجفی(سراب)
        جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳ ۱۳:۴۸
        درود بر بانو آهنگران ارجمند..
        اندوهگین اما زیبا و دلنشین..
        احسنت..
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7