چهارشنبه ۷ آذر
بتتراشانِ بتشکن! شعری از محمد شریف صادقی
از دفتر بیدل بوی دلبرم نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲ ۱۹:۳۶ شماره ثبت ۱۲۸۴۸۵
بازدید : ۲۹۵ | نظرات : ۱۹
|
دفاتر شعر محمد شریف صادقی
آخرین اشعار ناب محمد شریف صادقی
|
چه دهان چون شکرانی که به دل بیمارند
مردمِ تیرهدلِ پاکْ قبا بسیارند
به خطی، شرح همه زندگیاَت می خوانند
خودْ خدا خوانده تو گویی ، که قضاوت کارند
یک خبر از تو شد و شهرهٔ شهری، کاین شهر
بت تراشند ولی... بت شکنِ قهّارند
گشته پُر باد سَر از شُهرتِ باد آورده
یک سخن گویی و بر باد تو را بسپارند
............
وه درین دوره نمانْد ارزشِ ریش از ریشه
وای بی ریشه اگر ریش گرو بُگذارند
ریشهداری نه بگشت از نسب کس روشن
ریشه آن است که روشن روشان می دارند
دهریان چون همه در کوره رهِ تردیدند
کاش، ما را به رهِ دلْکده وابگذارند
(دهری: ماده گرا)
زاهدان چون همه فتنهند ز زیر دستار
دست باید که ز روی روسری بردارند
پوچیان چون درِ امّید ز معنا بستند
عجبم نیست اگر این گله پوچ انگارند
(پوچیان: پوچ گرایان)
خِرَدِ خُرد هم ار بارقه پیدا بیند
این سه را قلب و زبان نابغه در انکارند
از منِ دلشده، زوریّ و زری و زاهد
واعظ و دهری و پوچی همه دل افگارند
طنز در پرده بگویم، بِشِنُو قصهٔ قوم
که خود آزاده ز باور به خدا بنگارند
آنکه در ردّ خدا نوشت پندار خدای
بیخداییست که اینان بخدا پندارند
این همه گفتم و مقصود رفیقان این بود
مدعیان به زبان، زیرِ قبا خود زارند
جمعی افسرده ز اَفسوس، به بندِ افسار
جمعی عصیانگر و فاسد، خرِ بی افسارند
جمعی اندر پی دیگران چو کوران، پیرو
جمعی از فرط تکبر ز دگر بیزارند
هوش می باید و هم توشهٔ شالودهٔ عمر
ورنه در لاف و زبان، جمله کسان هشیارند
غزلِ رندِ تو صادق نه بگیرد خَلقی
که به حلق عاشق و در خُلق خس و خونخوارند
|
|
نقدها و نظرات
|
درود بر شما. ممنون بابت نظر انتقادی شما. دربارهٔ مصراع آخر فرمایش شما را کاملا درک میکنم و من چند بار در اشعارم اینکار را برای حرف «ع» و حتی «ه» و «ح» نیز انجام دادهام که به قول شما بعضی از ارباب عروض صحیح نمیدادند و البته کاملا قابل درک است و حدالامکان باید از آن اجتناب شود. اما دربارهٔ سه مصراع یاد شده من چند سوال داشتم که اگر مرا راهنمایی کنید ممنون میشوم تا اشکالات را رفع کنم: در مصراع «جمعی اندر پی دیگران چو کوران پیرو» (-U--UU-U-U----) در رکن اول فعلاتن به فاعلاتن تبدیل شده که اختیاری مشهور است و قطعا منظور شما این نیست. اما هجای هشتم و نهم به ترتیب کوتاه و بلند هستند حال آنکه در حالت استاندارد فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن باید اول باید بلند بیاید و بعد کوتاه و در این جا جابجایی یا قلب رخ داده است. آیا این نوع جابجایی مجاز نیست؟ (متاسفانه اطلاعات من دربارهٔ عروض محدود است و از این جهت میپرسم که اشکال احتمالی را شناسایی کنم). در مصراع «دست باید که ز روی روسری بردارند» مشابه همین مسئله رخ داده است بنابراین ظن من اینست که اشکال شما به همین جابجایی است. در مصراع سوم «آنکه در ردّ خدا نوشت پندار خدای» (که البته «ی» در خدای احتمالا اضافی و غیر ضروری است) تفاوت این است که در رکن آخر دو هجای کوتاه و یک بلند داریم نه دو بلند (در ابیات دیگر عمدتا تسکین رخ داده است). مثل این شعر سعدی: «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز ---- مرده آن است که نامش به نکویی نَبَرند» یا این مورد در حافظ:«گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروش ------- خاکروبِ درِ میخانه کنم مژگان را» | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا بود و حال و هوایی کهن و تعلیمی و رندانه داشت🌺🌺👏👏
این ۳ مصرع نیاز به التفات وزنی دارد🙏
دست باید که ز روی روسری بردارند
آنکه در ردّ خدا نوشت پندار خدای
جمعی اندر پی دیگران چو کوران، پیرو
و
مصرع آخر با قاعده قلب و ادغام و این نکته که تلفظ عین و الف در زبان فارسی یکیست صحیح است منتها منتقدان سختگیر این نوع قلب و ادغام را جایز نمیدانند🙏