مرا محروم کن از نماد قانون خود
مرا ارجاع بده به میل وهله اول
رجوعی در تمایزت نیست
پیش شرط ضروری دست یافتِ به یک نمادم
گاهی میلم وابسته می شود به محرومیت
گاهی کشف می شوم در چشم یک کودک
تهی می شوم از کشف یک اسطوره
هرگز به طور پدرانه به من میاموز
که در امتداد مسیر، کسی پی در پی
معنای زبان مرا در چنگ دارد
تعادل مسیر خودرا بشکن
فراتر از خواستگاری کامجویی من
گاهی متقابل شو شبیه شیدایی یک پدر
گاهی جای یک اسطوره ،جان سپاری مرا
در زیبایی یک زن خیال انگیز کن
تیغ به تیغ میلم را در اسارت یک تصویر ظاهر کن
مسحور می شود دالکی که هنوز دالکانه خودرا
پیش کسی فاش نکرده بود
وبچه ی خودرا شبیه یتیم باور در آغوش داشت
چشم بردار و مبادله کن
گاهی استنتاج سازنده تر از ساحت پدرانه خواهد بود
گاهی خوشبختی در قلمرو خیال من
نمادی به سمت اشاره دارد
گره بزن مرا در خاستگاه یک نقطه
گره بزن مرا در فقدان یک برگشت
بازگو کن که گاهی صدا بی معنا می شود
بازگو کن گاهی احساس ، کفاره حرکت متقابل تو می شود
تاریک وعمیق ، شبیه گلوله مرا به سمت هوا پرتاب کن
گاهی خیال در منجلاب آشفته ی من
گره نامعقول دارد
برخیز و صدابزن
شکاف من ناکارآمد تر از همه
درلذت زبان به مرگ بی معنایی رسید
شاید این زبان محروم شود از لذت پدرانه ودالکانه خود
شاید.......شاید
درودبرشما استادازادبخت عزیز
بسیارزیبا بود