سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        ساعتم خود رابه خواب زد (سورئال)

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۸ شهريور ۱۴۰۱ ۰۶:۳۲ شماره ثبت ۱۱۳۰۳۳
          بازدید : ۱۱۶   |    نظرات : ۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        ساعتم خود رابه خواب زد (سورئال)
         
        تنم اینجا بود و پایم میدوید
        تنم اینجا بود و این دهانِ لق ،
        رفت کافه ای و دیدم راحت ، سفارش اش را ،
        قبل از قورت دادن ، کامل میجوید
         
        تنم اینجا بود و،
        چشمان ، هردو خواب آلوده ام ،
        درکنارِ برکه ای ، همچو خورشید میدمید
         
        تنم اینجا بود و، این دولب ،
        درکنارِکوچه ی یار، بهرِ بوسه ای ،
        مِی به دستش بود و یکریزِ امید
         
        تنم اینجا بود و دستانم ، خیلی عصبانی ،
        نسخه ای از داستانم را که ازمن ،
        تقلید کرده بود رهزن ،
        میدرید
         
        ساعتم خود را به خواب زد
        انگار ازحریفِ بی ساعتِ من ،
        وقت میخرید
         
        مغزِ آذرخش مانندم ، مغزِ رَخش مانندم
        ازمانعِ تاریخ و کنون ،
        یکریز، میپَرید
        گوسفندِ یلخیِ لحظه هایم ،
        چمنی سرسبز را آماده دید و میچرید
         
        عطارِنیشابوری را وقتیکه جاهلی مغول ،
        ز روی اسبی وحشی سرپَرانْد
        به عابری گفت : او که بود ؟
        مغول مثلِ باقیِ هم مسلکان اش جاهلی بالفطره بود
        عابر دید اشعارش و، عطاری اش ،
        خاندانش و، کلِ ژنتیک اش را ،
        ممکن است غارت کند ، فقط اورا گفت : فرید
         
        شهروندی ، یه بیکاره ی شرط بندی ،
        برسرِ تک تکِ این حادثه ها شرط می بست
        وقتی دید صاحبِ این حادثه ها غش کرده ،
        به هوش اش آورْد و به اوگفت :
        بهترید ؟
         
        نقاش می گفت :
        اگرهرعضوِ بدن ،
        کارش را خوب ،
        اجرا نماید ،
        درجدالِ زندگی ،
        بی شک می بَرید
         
        نقاش می گفت :
        خیلی رزمنده به عمرم دیدم
        وقتیکه حمله ی دشمن ،
        وقتیکه دفاع ز ناموس ،
        به میان می آید
        غیرت مان زهمه اعضاءِ خوش غیرت مان ،
        دل می بُرید
         
        نقاش می گفت :
        وقتی رزمنده به خانه آمد و،
        حال و روزِ شهر را دید ،
        به اوگفتم : پس ازآن جهادِ بیحد
        خیلی حق دارید شماها دلخورید
         
        مجاهد فقط مثلِ آذرخشی نعره وار،
        ازاینهمه وارونه شدن های هدف ،
        اول برقی زد و بعد ، همچو رعد ،
        غُرّید
         
        بهمن بیدقی 1401/6/8
        ۳
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۹ شهريور ۱۴۰۱ ۱۳:۳۲
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۹ شهريور ۱۴۰۱ ۱۴:۵۰
        با سلام و عرض احترام استاد بزرگوار
        تشکرمیکنم از لطف شما
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        بهمن بیدقی
        جمعه ۱۱ شهريور ۱۴۰۱ ۲۰:۲۳
        با عرض پوزش ، درقسمتهای پایانی ، اولین نقاش که نوشته شده ، شرط بند است که به اشتباه تایپ کرده ام .
        در واقع باید می نوشتم : شرط بند گفت : ......
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0