سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 آذر 1403
  • روز بسيج مستضعفين، تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
24 جمادى الأولى 1446
    Monday 25 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۵ آذر

      ساعتم خود رابه خواب زد (سورئال)

      شعری از

      بهمن بیدقی

      از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۸ شهريور ۱۴۰۱ ۰۶:۳۲ شماره ثبت ۱۱۳۰۳۳
        بازدید : ۱۵۸   |    نظرات : ۳

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بهمن بیدقی

      ساعتم خود رابه خواب زد (سورئال)
       
      تنم اینجا بود و پایم میدوید
      تنم اینجا بود و این دهانِ لق ،
      رفت کافه ای و دیدم راحت ، سفارش اش را ،
      قبل از قورت دادن ، کامل میجوید
       
      تنم اینجا بود و،
      چشمان ، هردو خواب آلوده ام ،
      درکنارِ برکه ای ، همچو خورشید میدمید
       
      تنم اینجا بود و، این دولب ،
      درکنارِکوچه ی یار، بهرِ بوسه ای ،
      مِی به دستش بود و یکریزِ امید
       
      تنم اینجا بود و دستانم ، خیلی عصبانی ،
      نسخه ای از داستانم را که ازمن ،
      تقلید کرده بود رهزن ،
      میدرید
       
      ساعتم خود را به خواب زد
      انگار ازحریفِ بی ساعتِ من ،
      وقت میخرید
       
      مغزِ آذرخش مانندم ، مغزِ رَخش مانندم
      ازمانعِ تاریخ و کنون ،
      یکریز، میپَرید
      گوسفندِ یلخیِ لحظه هایم ،
      چمنی سرسبز را آماده دید و میچرید
       
      عطارِنیشابوری را وقتیکه جاهلی مغول ،
      ز روی اسبی وحشی سرپَرانْد
      به عابری گفت : او که بود ؟
      مغول مثلِ باقیِ هم مسلکان اش جاهلی بالفطره بود
      عابر دید اشعارش و، عطاری اش ،
      خاندانش و، کلِ ژنتیک اش را ،
      ممکن است غارت کند ، فقط اورا گفت : فرید
       
      شهروندی ، یه بیکاره ی شرط بندی ،
      برسرِ تک تکِ این حادثه ها شرط می بست
      وقتی دید صاحبِ این حادثه ها غش کرده ،
      به هوش اش آورْد و به اوگفت :
      بهترید ؟
       
      نقاش می گفت :
      اگرهرعضوِ بدن ،
      کارش را خوب ،
      اجرا نماید ،
      درجدالِ زندگی ،
      بی شک می بَرید
       
      نقاش می گفت :
      خیلی رزمنده به عمرم دیدم
      وقتیکه حمله ی دشمن ،
      وقتیکه دفاع ز ناموس ،
      به میان می آید
      غیرت مان زهمه اعضاءِ خوش غیرت مان ،
      دل می بُرید
       
      نقاش می گفت :
      وقتی رزمنده به خانه آمد و،
      حال و روزِ شهر را دید ،
      به اوگفتم : پس ازآن جهادِ بیحد
      خیلی حق دارید شماها دلخورید
       
      مجاهد فقط مثلِ آذرخشی نعره وار،
      ازاینهمه وارونه شدن های هدف ،
      اول برقی زد و بعد ، همچو رعد ،
      غُرّید
       
      بهمن بیدقی 1401/6/8
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      چهارشنبه ۹ شهريور ۱۴۰۱ ۱۳:۳۲
      درود استاد عزیز
      بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      چهارشنبه ۹ شهريور ۱۴۰۱ ۱۴:۵۰
      با سلام و عرض احترام استاد بزرگوار
      تشکرمیکنم از لطف شما
      شاد باشید
      ارسال پاسخ
      بهمن بیدقی
      جمعه ۱۱ شهريور ۱۴۰۱ ۲۰:۲۳
      با عرض پوزش ، درقسمتهای پایانی ، اولین نقاش که نوشته شده ، شرط بند است که به اشتباه تایپ کرده ام .
      در واقع باید می نوشتم : شرط بند گفت : ......
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2