از سکوت و ظلم بی پایان غزل گو آشوبست دلم
این جماعت با غزل ها. زنده اند وز غم خونست دلم
بشنو از قلم. ماجرای و قصه ی دل تنگی. دارد نا تمام
بشنو از سکوت وز یاس بی رتگست دلم
صورت زیبای. معشوق چون طلا. در خاک. نهم
خا ک باشد مقصد. معشوق زآن بی تابست. دلم
ما نبودیم کنه. پوش. گوشه ی خلوت گزین
این سکوت. از مرگ. دارد نشان بین پریشانست دلم
از دل روزگاران قصه. از عشق دارم. گوش. نیست
تشنه. در گفتن. سکوتست چونی. در جنگست دلم
نمی گویم ز گوهر بوده ام من همه دانند ز خاکم
ولا کن شر حالم از وجودعشق بی پایانست دلم
ای سکوت تشنه لب. لب بسته ای ازعشق هم خسته ای
نفس بریده ای. که جان آسوده نی. بی رنگست. دلم
سالها بر ما گذشت رنگ بر این گند نگشت
چون. فهمیدی ندارد جای عاشق همه. نیرنگست. دلم
شاید تیشه ی فرهاد به دست. عشق نا فرجام بودم
به سنگ نقش خوردم که اینک نقش. بر دیوارست دلم
شکستن را دیدم که فر هاد کوه بشکست با. عشق نه تیشه
دل. کوهش. شکست زآن. نیرنگ که. امروز بشکست. دلم
مهر. ورز. ی. مرده. است جز تو کیست سکینه ام
غم عالم. صل باشد که پیمان.با تو بر بست دلم
چو موجها که بی شمار دارد سخن طوبی ز دردش
ز. تو مهمان. نوازی دیده ام. وز. دنیادورست دلم
امید که حال خوش میهمان دل آدمی شود
پایدار باشید 🌺🌺🌺🙏