زنی در مانده
در برودت اندوهی درد آلود
با نگاهی سرد ویخ زده
وبغض آلود
وقلبی تهی از امید
بفردایی نیامده ونا معلوم
وکفشی با پاشنه ای
شکسته ،
وگیلاسی بسان
گوشواره ای همیشه اویز
بگوش کم شنوایش
لنگ لنگان
ژولیده وپریشان
در اندیشه لقمه ای نان
ودر پی کارتونی نایاب شده
در کمبود گرم خانه وسرپناهی
برای خواب اندک شبانه اش
پرسه میزند
در خیابان های خلوت
بخواب رفته شهر
لب بسته وحیران
در هوایی دم کرده
بسان زن بار داری
با ویاری زشت *
با سابقه ای نا معلوم
ونهایتی مجهول
وامانده ای در نور باقی مانده
مهتاب !
وچشمان خیس گریان
در لحظه رشد جنین نا خواسته اش
را بخاطر بسپارد ،
در امتداد همین بودن ونبودن ها
زنی مکرر است وفراموش شده
در سوگ رنجنامه ودل نوشته هایش
وتزریقی تلخ ونفس گیر
به ساعات گذر کرده عمر
واین چنین است
حکایت ،
رنانی در مانده و فراموش شده
همراه با مردانی خمیده قامت
وغرق در اندوه و
قربانی فقر واعتیاد وجهل
با خاطراتی سیاه تر
وطولانی تر از یلدا !
بهرام معینی (داریان ) مهر ماه ۱۴۰۰
*پ، ن : غرض (ویار زشت ) نه ، ویار تحملی درد ناک وعاشقانه است برای پرورش عزیزی از جان ودل
🌺🌺🌺🌺
درود بر جناب معینی گرامی
بسیار زیبا بود