باز از گرانی وغم نان می سرایم
ازموج اشک وسیل و طوفان می سرایم
بااین همه سرمایه وثروت که داریم
می بارم و ازفقر نالان می سرایم
صدها بیابان را برای نان دویدیم
از خستگی باپای لنگان می سرایم
وقتی گلوگاه قلم درچنگ بغض است
این شعررا بروزن باران می سرایم
کوچیده ازلب خنده وازشهرشادی
ازناله نی در نیستان می سرایم
دنیایمان لبریز از ناباوریهاست
ازوعده ی پوچ مدیران می سرایم
دستانمان می لرزد ازترس تورم
این شعررا باترس ولرزان می سرایم
ازفقرجانکاهِ بلوچستان ِ پردرد
اززابل و خاش وسراوان می سرایم
ازدردخوزستان وتب ؛لب تشنگی از
مهمان نوازان پریشان می سرایم
من از کمبر بند روانِ اصفهانم
زاینده رود خشک وبی جان می سرایم
اه از طنین مرگ سخت گاوخوخی
داغ دل ودرد سپاهان می سرایم
ازتشنگی دربختگان ،داغ مهارلو
افسرده در دروازه قران می سرایم
وقتی که می گردند سرها درزباله
دیگر نه از غره نه لبنان می سرایم
حال غریب وآشنارابادلی خون
ازفقروبیکاری پریشان می سرایم
اصغراروجی(غریب)
@o