يکشنبه ۳۰ دی
اشعار دفتر شعرِ همیشگی ها شاعر مهران حبیبی (شبگرد)
|
|
داشتم براي تو شعر ميگفتم،
دلم لرزيد،
خواستم مثل اين روزهايي كه هي ميخنديم/
بخندم يادم آمد سا
|
|
|
|
|
دستهايت را مي بوسم
نگاهت را قاب مي كنم
آهسته آهسته
كوله بارم را مي بندم
|
|
|
|
|
بادهای بهاری
خبرهای خوشی به همراه ندارند
آدمهای بی سر
ساطور های بی تمدنی
شکوفه زده است
|
|
|
|
|
سایه اش آرام روی جاده بود
|
|
|
|
|
سكوت چشمهاي من براي تو بهانه بود
بهانهاي قشنگ و سبز چقدر زيركانه بود
|
|
|
|
|
در آسمــان عشــق من ستارهاي نمانده است
براي با تــو بودنـم دوبـارهاي نـمانـده اســت
|
|
|
|
|
صبح امروز جواني عاشق به دار آويخته شد ـ روزنامهها
|
|
|
|
|
يك اشتباه ممتد از دورها ميرسد و بعد ...
آتشفشان خيل زنبورها ميرسد و بعد ...
يك زن مي
|
|
|
|
|
دو سه روز بعد
دو سه بار فراموش مي شوم
|
|
|
|
|
دفتر نگاهت را
آهسته ورق بزن
|
|
|
|
|
از كوچه هاي خاطره بيدارمي شوم
هرروز رو بروي تو تكرار مي شوم
|
|
|
|
|
مي ايستم
در برابرت
و آخرين شيشه هاي مات غرورم را
مي شكنم
دارم فرياد مي زنم
دارم خ
|
|
|
|
|
كربلا گفتيم و دنيا گريه كرد !
از عــطــش لــبهاي دريــا
|
|
|
|
|
حرف !
من با تو حرف نمی زنم
مدتهاست
|
|
|
|
|
پاييز رنگ رنگ
هواي چشمانت را تازه ميكند
و دلت به هزار رنگ
دلواپس روزهايي است
كه خواهد آ
|
|
|