يکشنبه ۲۷ آبان
زمستان شعری از شهاب مهری
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۱۸ شماره ثبت ۹۲۶۳۴
بازدید : ۱۹۹ | نظرات : ۵
|
آخرین اشعار ناب شهاب مهری
|
زمستان را که در چشمانِ خورشیدم عیان دیدم
شبیه جنگلِ مدفونِ زیرِ برف خوابیدم
اگرچه زندهام اما، بدونِ هیچ سودی چون
گیاهی هرزه بعد از او فقط بیهوده روییدم
کسی از پشت خنجر زد به عشقم که تمام عمر
برایش زخمها خوردم، برایش سخت جنگیدم
کسی خوابِ خوشم را بی هوا از چشم من دزدید
که با لالاییِ نبضِ خودش آسوده خوابیدم
دمِ رفتن به او گفتم: "امیدی هست برگردی؟"
و از لبهای او با ناامیدی بوسهای چیدم
هوای چشمِ من ابری شد و چیزی نمیدیدم
به غیر از خاطراتی که در آن هنگام باریدم
برای بار آخر خواستم او را ببوسم... آه
ولی او رفته بود و "مرگ" را با ترس بوسیدم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار بسیار ناب است و عالی و دراوج
دست مریزار شاعر توانا