درودها!
تضمینی در محضر (حضرت حافظ)
🙏🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🙏
با او که در فراقش، بر چشم اخگر آید،
آتش به سینه از غم، مانندِ مجمر آید،
در حسرتِ لبش خون، از دیدهء تر آید،
(گفتم غمِ تو دارم، گفتا غمت سرآید
گفتم که ماهِ من شو، گفتا اگر برآید)
🌷
گفتم که گریه دارم، از عشقِ تو شب و روز
از هجر مانده بر دل، زخمی عمیق و جانسوز
از وصلِ خود چراغی، در خانه ام بیفروز
(گفتم ز مهر ورزان، رسمِ وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان، این کار کمتر آید)
🌷
گفتم که شیوه ای نو، باید به کار بندم
تا مثلِ برّه آهو، بر طرّهء تو بندم
آزاد گردم از غم، تا لحظه ای بخندم
(گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید)
🌷
گفتم که ابرِ مهرت، کِی بر سرم ببارد؟
تا لاله در کویرِ قلبم به بار آرد؟
دستِ تو را بگو که، در دستِ من گذارد؟
(گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید)
🌷
گفتم مرا نگاهت، ناکرده گفتگو کشت!
هم شمعِ آرزو را، بادِ بگو مگو کشت!
گنجِ وصال، ما را، در حالِ جستجو کشت!
(گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید)
🌷
وقتی که صبح بلبل، از عشق نغمه می زد
می خواست گل به رویش، از برگِ خود بریزد،
یک خوشهء اقاقی، آمد که مشک بیزد،
(گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد،
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید)
🌷
وقتی که روزِ اوّل، با خویش محرمم کرد،
با عطرِ جانفزایش، مستی فراهمم کرد،
با عشقِ خویش آزاد از پنجهء غمم کرد،
(گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید)
🌷
او را که بود بینِ، زیبا رخان سرآمد،
سروِ چمانِ قدّش، رشکِ صنوبر آمد،
وَز هجرِ روی ماهش، جان از بدن در آمد،
(گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد؟
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید)
🌷
#محمدعلي_سليماني_مقدم ۱۴-۱۲-۱۳۹۸
🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🙏
یاد حضرت حافظ را به نیکی زنده کردید
دستمریزاد
موفق باشید