جمعه ۲ آذر
آری آن روز ... شعری از علیرضا مسیحا
از دفتر عاشقانه نوع شعر رباعی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸ ۲۰:۵۷ شماره ثبت ۸۲۴۳۶
بازدید : ۵۱۴ | نظرات : ۷
|
آخرین اشعار ناب علیرضا مسیحا
|
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور 1
هرکه با عشق نگاهم می کرد
دوستم بود، رفیقم، یاور
آری آن روز صداقت در شهر
ارزشش از همه بالاتر بود
دل مردان و زنان این شهر
ساده و صاف مثال یک رود
وَ من امروز زخود پرسیدم
پس کجا رفت وفای یاران؟
چشمه ها خشک شده از بس که
نگرفت است در اینجا باران
راستی از تو خبردار شدم
تو که فکرت شب و روزم شده بود
تو هم از من نگرفتی خبری
وعده ی بین دو معشوق چه بود؟
رفتی و فکر نکردی دل من
به چه شوقی به نگاهت دل بست
تو چنین رفتی و من میدیدم
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست 2
آری امروز اگر رفت کسی
دگر از آمدنش هیچ مگو
بی خیال از همه ی عالم باش
تو بیا و سخن از دوست بگو
علیرضا مسیحا
پنج شنبه 15/11/1398
ساعت:15:30
1. با کسب اجازه از محضر استاد ابتهاج، بیت اول از ایشان است. فی الواقع شنیدن این بیت از لسان استاد ابتهاج مرا بر آن داشت تا اینگونه افکارم را بروی کاغذ بیاورم. خدا نگهدارشان باد.
2.این مصرع نیز از حضرت حافظ است.
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.