پیچیده به هم
پیچیده به هم ، بقچههای اندوه
که مدتی بود ، آبستن دردها بود ، چو کوه
ولی اینک جلوه کرده ست شکوه
در بارشِ الطاف خدا
و دو گل ، که با غنچه ی وصله تنشان ،
یکعالمه درد، وصله شده به روحشان ،
پرتاب شده به ناکجا
دردی که با خلقتشان زاده شده ،
که درونِ آندوست
اینک خنده ی ناشی از تولدی قشنگ ،
به لبانِ آندوست
با رویشِ غنچه ، همه ناکامی ها ، پیچیده به هم
و والدین ، که بدل گشته به امید دگر، آنهمه غم
می بینی ، تا چشم برهم زدنی چو استعاره
پیچیده به هم، دستانِ همان کودک چند مدت قبل،
در دستانِ جفتی که ، انگار از نداشتنش ،
دگر ندارد چاره
مدتی اندام پیچیده به هم ، راه سخت دنیا ،
کنارِهم می پویند
و کنارهم ، عطری خوشبو ،
از نوعی سعادتِ دنیایی ، باهم می بویند
باز ، تکرار شود ، این رَویه
باز از نو ، از اول شعر تا به اینجا ،
به تربیتی که شده است ، بالسویه
اینک ، رسیده است روزگارِ پیری
پیچیده به هم ، همه جوانی
اینک ، همان زمانکِ زود ،
تبدیل شده به آنچه جنس ومحتوایش هست ، زِ دیری
حال ، وقت تمامست
پیچیده به هم ، یکعالمه کرباس ،
دُورتنِ او که روحش اینک ، به دنیای کمالست
دیدند او را به بهشت ، که باز پیچیده به هم
بقچه ی آنهمه غم ،
که بازمیشد بسته میشد، درونِ دنیا،
پرتاب نموده به کمانی ، همچو آرش ،
تا همیشه ای محض ، که ندارد انتهایی ،
به درونِ کهکشانها ،
که نه ابتدایی هست درآن ،
نه انتهایی
پرتاب ، به ناکجایی ،
که اینباردگر، برایش هیچ سرحد نیست ،
معنای واژه اش ،
بیحدی ست
دیگر، به زیرسایه ی حق ،
پیچیده به هم،
همه ی آنچه که جنسش،
بجزغم نیست
همه ی آنچه درونش ،
از جنسِ خدا نیست
همه ی آنچه که از زیبائی ،
درآن خبری نیست ،
بساطش تا ابد ،
پیچیده به هم
بهمن بیدقی 98/11/8
بسیار زیبا و پر معنی است
شهادت حضرت زهرای مرضیه تسلیت باد