*** طواف ***
زمانیکه در صف طولانی صفا
به دنبال قلوهسنگهای مروه میگشتم
تا برای ادعیههای دلم تسبیحی بسازم
که با اوراد زبانم همخوانی داشته باشند
و با هر دانهی ذکری،
زمزمی در زمین کویریام بروید
تو کجا بودی؟
از دور که مینگرم در اطراف دامنِ عصمتِ هاجر،
چشمههای جوشانی
در غلیان است
که میتواند هزاران اسماعیل را
برای قربانی سیراب کند
و نگذارد گوسپندان مزاحم،
حواس ابراهیم را پرت کنند.
ای ابراهیم!
ای گلستانپرور آتشکدهی نمرودیان!
ای آنکه با سنگدلی،
پرندگان حقیقت و واقعیت را لهولورده کردی
تا به خدا برسی!
بیا...!
بیا...!
یک بار دیگر سعی کن تا بزرگراه سعی صفا و مروه
به دست نااهلان نمرود-نشانِ نفرت بسته نشود.
اینجا همه از حاشیهی سنگنبشتههای کهن تکهای برمیدارند
تا برای حرز و چشمآرو
و تیمّن به بازوانشان ببندند
و نام تو بر تمامی آنها نقش بسته است
ولی هنوز هیچ دستی به رمز ده فرمان طور موسی نرسیده
تا به تورات اصالت،
زیر درختان انجیر پی ببرد
و سورهای بخواند.
بیا که اینک از صلب نمرودیان زمان،
بتهای سرکش و شیوخ
از پشت کعبه سرک میکشند
تا در مسیر طواف خللی بهوجود آورند.
از کودکی فرامین تکامل را از مذاهب منسوخ زمینی آموختم.
مرا به سلولهای انفرادی تنهایی
به جرم دست درازی و قصد تصحیح
و معنی صحیفههای تحریفشده
محکوم کردند.
بیا و مرا به پشت ارابههای هشتاسب بخار ببند
و بر زمینهای لمیزرع بکشان
تا یادم باشد که از خاکهای بلند
و مقدس و پاک علیین هستم
و در مقابل آیینهی تمدن
و فطرت و ملیّت به دیگران فخر نفروشم.
از عمق کدام سنگنبشتهی ناخواندهی تاریخِ قدیم
برایت ارتباطی برقرار کنم
که بتوانی الهامی را در خواب و رؤیا
از فرشتگان بالگستر بگیری
و بر دامن چروکیدهی من بیفشانی
تا مترجمان گل سرخ
به تمام زبانهای زنده و مردهی جهان ترجمه کنند؟
افسوس که ماه نامههای کاغذهای کاهی مکتبخانههایمان را
پاره پاره کردند و فرمول اصلی خمیرهی
کارخانجات پاپیروس را فراهم آوردند
و روزنامههای پرنوی مستشرقین،
به فرهنگ گلاسه تبدیل شد.
اصالتمان در میان انبوهی از واژگان رواننویسی قرمز
سوخت و دیگر شجرهنامهای نمانده
که به آن ببالیم.
من همان بادکنکی هستم که با دست بادهای هرزه
به هر سو پرتاب میشوم.
خداوندا!
بگذار فقط به اندازهی نخی نامرئی
به تو متصل باشم
و در عمق گزنههای هرزه
رهایمان مکن.
آمین!
باقر رمزی باصر
دستمریزاد