زمیاد من! فرشته ی زرینگلوی برف
نوشاک غنچه های لبم، در سبوی برف
رکسان شادخواری موجی که عاشق است
کُهسار شاعرانه ترین خلق و خوی برف
جادوی چشمهای سیاهم، به گاه اشک
بانوی مصر هزار رگم، غرق چاه خون
حرف کژ و نژاد مژ و ننگ کذب و حقد
بوی سیاه صلیب زغن ، در تب جنون
آواز من، ستوده ی سوسن به قرنها
ای ماغهای گوزن دلم ،در تب پگاه
جغرافیای سپید خدایان صلح خیز
ای شورش کرشمه ی من، در طنین ماه
رهپای سالهای قلم، در مسیر نور
دریای پرغرور نگین های سینه ریز
آه ای خلیج مادری ام، هر طپش ببین
از ذهن زر عبور دهم خاره ی گریز
ای منگتاب شوق خزر، گاه زادنم
ایمن ترین ستاره ی عشاق، در تنم
ای بارگاه دوست که از غیب میوزی
آزاده تر ز باد بهارانه، چون منم
اقلیم سبز دانش منرا گشاده کن
ای نیلدای سروش هماورد سروزار
تشسار های غریب زمان را احاطه کن
تا چیره تر رسم به بر مرگ هوشیار
در پهنه های فرشتگیت، تک سرود من
چادر شب شبانه ی شوراب های شعر
ماسیده ام اگرچه لب لاله های سرخ
پیراهنم، شمیم خوش شعله زای شعر..
رشت/تابستان 403