شعر اول: سینه ریز
از پشتِ پسماند های نگون بختی
قبلِ طلوع؛
خورشید آفتابی شد
آستین بالا زد
و زندگی را
به عقدِ نور در آورد
تا رنگین کمانِ شادی
سینه ریز آسمان شود
خیلِ خیالاتش را کنار گذاشت
غمگین تر از اندوه
درونِ زباله های بالاشهر؛
/زاغه نشین/
دنبالِ تکه ای خوشبختی می گشت...!!
شعر دوم: دفتر نقاشی
آسمان فرشی آبی و نو
برای پهن کردن در آلونکشان
خورشید تخم مرغ نیمرو شده
اَبرها پشمکهای شیرین و
درختان آبنباتهای چوبی اند
آپارتمانها کیکهای سر به فلک کشیده
چه زیبا ترسیم کرد بچه فقیری،
آرزوهایَش را در دفتر نقاشی
کفشدوزک
کفشهای پاره پوره اش را میدوزد
پروانه ای خیاط
لباسِ کهنه اش را رُفو میکند
آن لحظه بر آشیانه ی لبانَش مینشیند
هُدهُدِ تبسم
چه زیبا ترسیم کرد بچه فقیری،
آرزوهایَش را در دفتر نقاشی
نوشت باران دوست داشتنی ست امّا،
نه برای من که سقفی سالم ندارد خانه ی ما
شب را شکلِ سقفی ماه و ستاره اندود
بر سر خانه انداخت
صورتهای فلکی را
اسباب بازیهایَش میپنداشت
به خواب رفت با رویاهایَش
با رویاهایَش به خواب رفت...!!
دردسرودهای زیبا؛ زلال و سرشار از آرایههای ادبی
آفرینان به این کِلکِ زیبا آفرین