حرف دل:
با تو،
پرندهی عاطفهام،
ترنّمِ احساس را،
نغمهگر میشود،
تا بینهایت،
پروازِ دلدادگی!
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
دو غزل از کتاب آوای احساس، پیشکشِ احساسِ زلالتان:
۱_ غمِ هجران:
.
غمِ هجرانِ تو آخر، دلِ ما، سوخت؛ بیا!
به جز از عشق تو چیزی، نبُوَد در دل ما!
.
همه دم، غصّه خورم؛ آه کشم، با دلِ زار؛
شده تقدیر دلِ من، بشوم، از تو جدا!
.
نفسِ دل، شده بیتاب؛ بگو من چه کنم؟
گُلِ قلبم، شده پُرغم؛ بروم من، به کجا؟
.
نشوم شاد من اصلا؛ دلِ من گشته نحیف؛
تو بگو من چه کنم، تا بشوم شاد و رها؟
.
گُلِ احساس وجودم، همگی، زرد شدهست؛
غمِ احساسِ دلم، دردِ بزرگیست خدا!
.
ببر این دردِ مرا؛ تا که به قلبم بدمد،
به نشاطِ گُلِ عشقی، تپشِ مِهر و وفا!
.
نفسم بند شده؛ قلب من از حال برفت؛
تو خودت باز بِدَم، در دلِ من، عشق و صفا!
زهرا حکیمی بافقی، غزل ۱۲، کتاب آوای احساس.
***
۲_ چشمهی عشق:
.
چشمهی عشقِ تو ما را به تماشا ببرد؛
تا به خورشیدِ تپشهای معلّا ببرد!
.
عاطفه، گر که نباشد به سرای دلِ ما،
بارشِ مِهرِ تو را غصّه، به یغما ببرد!
.
سفرهی دل بِکُند، خالی از امواجِ عطش؛
کامِ دل تلخ کند؛ تا تبِ بیجا ببرد!
.
تشنگی را بِنِشاند به دلِ عشق؛ مدام،
تشنه ما را به لبِ شورشِ دریا ببرد!
.
چون که باشد زِ محبّت به دلِ ما اثری،
حسّ جان، جامِ صفا را به کجاها ببرد!
.
در نهانِ دلِ ما، موج زند فوجِ وفا؛
شور، دریای جنون را به سراپا ببرد!
.
عشق، ما را به تپشهای محبّت سِپُرَد؛
دستِ دل را به تبِ عاطفه بالا ببرد!
.
به حریمِ لبِ احساس رسد سینهی ما؛
آن زمانی که نگاهت دلِ ما را ببرد!
.
روشن از مِهرِ وفا میکُند او، شام دل و،
این انارِ دلِ ما، تا شبِ یلدا ببرد!
.
مهر جاری شود و، موجِ وفا، اوجزنان؛
چشمکِ عاطفه را تا به ثریّا ببرد!
زهرا حکیمی بافقی، غزل ۸۲، کتاب آوای احساس.
***
پ.ن:
شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد
در پس و پيش هزاران شب يلدا ببرد
(وحشی بافقی)
***
نکته:
برخی از آرایههای ادبیِ غزلِ چشمهی عشق را برای مشتاقانِ صنایعِ ادبی بازمینمایم؛ امید که اهل ادب، حمل بر خودستایی ننماید؛ و حتّی چنین کاری توسط شاعرانِ خبره، ذیل اشعارشان باب شود؛ که زکات علم، نشر آن است.
بیت ۱:
_ چشمهی عشق: اضافهی تشبیهی؛ (تشبیه بلیغ).
_خورشیدِ تپشهای معلّا:
استعارهی مکنیه. (حالتِ انعکاس نور خورشید، به حالتِ تپش قلب تشبیه شده است)
*
بیت ۲:
_ عاطفه، گر که نباشد: به وجهی، استعارهی مکنیه.
_ سرای دل: اضافهی تشبیهی؛ (تشبیه بلیغ).
_ بارشِ مهر: اضافهی استعاری؛ (استعارهی مکنیه).
_ غصّه به یغما ببرد: استعارهی مکنیه؛ (تشخیص).
*
بیت۳:
_ سفرهی دل: اضافهی تشبیهی؛ (تشبیه بلیغ).
_ سفرهی دل بکند خالی...: فاعل این جمله، (غصّه) در بیت قبل است (موقوفالمعنی): غصّه، سفرهی دل را خالی بکند: استعارهی مکنیه؛ تشخیص).
_ امواجِ عطش: پارادوکس (متناقضنما)
_ کامِ دل: اضافهی استعاری؛ (استعارهی مکنیه).
_ کامِ دل تلخ کردن: کنایه از بدبخت و ناامید کردن.
واژگانِ «سفره» و «کام»: مراعات نظیر.
*
بیت ۴:
*دلِ عشق: اضافهی استعاری؛ (استعارهی مکنیه، تشخیص).
*بیتِ :
تشنگی را بنشاند به دلِ عشق، مدام
تشنه ما را به لبِ شورشِ دریا ببرد
با دو بیت قبلی موقوفالمعنی است. باز فاعل آن (غصّه) است؛ پس، آرایهی استعارهی مکنیه، (تشخیص) دارد و نیز کل بیت، تلمیحگونهای است به ضربالمثل: به دریا میبرد؛ تشنه برمیگرداند.
_ واژگانِ «تشنگی»، «تشنه» و «دریا»: مراعات نظیر.
*
بیت ۵:
_ جامِ صفا: اضافهی تشبیهی (تشبیه بلیغ).
*
بیت ۶:
_ فوج و موج: جناس ناقص اختلافی (اختلاف در حرف اول).
_ فوجِ وفا: اضافهی تشبیهی؛ (تشبیه بلیغ).
_ موج زند، فوجِ وفا: استعارهی مکنیه. (وفاداری به دریایی تشبیه شده است که موج میزند.)
_ شور، دریای جنون را، به سر و پا، ببرد: (شور)، در اینجا؛ یعنی: شوق. (در معنای مزهی شور، با دریا ایهامِ تناسب دارد؛ چرا که آب دریا شور است.)
_ دریای جنون: اضافهی تشبیهی؛ (تشبیه بلیغ).
_ «دل»، «سر» و «پا»: مراعات نظیر.
_ در واژهی مشتق مرکبِ «سراپا»: به معنای «از سر تا پا»؛ «از اوّل تا آخر»: نوعی تضاد جاری است؛ البته این واژه، کنایه از «همه و تمامِ وجودِ یک چیز» نیز هست. (به علاقهی جزئیه).
*
بیت ۷:
_ عشق، ما را به تپشهای محبّت سِپُرَد: استعارهی مکنیه، (تشخیص).
_ تپشهای محبّت: اضافهی استعاری؛ (استعارهی مکنیه).
_ دستِ دل: اضافهی استعاری؛ (استعارهی مکنیه، تشخیص).
_ تبِ عاطفه: اضافهی استعاری؛ (استعارهی مکنیه، تشخیص).
*
بیت ۸:
_ حریمِ لبِ احساس: واژهی حریم؛ یعنی: گرداگرد خانه، پیرامون مکان مقدّس. با توجّه به این معنی، ترکیبِ حریمِ احساس: اضافهی استعاری (استعارهی مکنیه) است.
_ ترکیبِ «لبِ احساس» نیز، اضافهی استعاری است؛ (استعارهی مکنیه؛ تشخیص).
مصراع: به حریمِ لبِ احساس رسد سینهی ما: واجآرایی (تکرار واجِ «س»).
_دل بردن: کنایه از شیدا و شیفته کردن.
_ «لب»، «سینه»، و «دل»: مراعات نظیر.
*
بیت ۹:
*مهرِ وفا= خورشیدِ وفاداری: اضافهی تشبیهی؛ (تشبیه بلیغ)؛ ایهامی، تلمیحگونه دارد به داستانِ عاشقانهی مهر و وفا. (مخصوصا که در شب یلدا، داستان هم خوانده میشود.)
_ واژهی (مهر، در معنای خورشید) با واژهی(روشن)، مراعاتِ نظیر دارد.
_ شامِ دل: از نگاهی، اضافهی تشبیهی است؛ (تشبیه بلیغ).
_ واژگانِ «مهر» و«روشن»، با واژگانِ مترادفِ «شام» و «شب»، تضاد دارند.
_ انارِ دل: اضافهی تشبیهی؛ (تشبیه بلیغ).
_شب یلدا و انار: مراعات نظیر.
*
بیت ۱۰:
_ مهر جاری شود: استعارهی مکنیه.
_ موجِ وفا: اضافهی تشبیهی؛ (تشبیه بلیغ).
_مهر، وفا: مراعات نظیر (با توجّه به اینکه مهر و وفا نام داستانی عاشقانه است.)
_ مهر در اینجا به معنای محبّت است و در یکی از معناهایش که مورد نظر نیست (خورشید) با ثریّا ایهام تناسب دارد.
_ موج و اوج: جناس ناقص.
_ چشمکِ عاطفه: اضافهی استعاری؛ (استعارهی مکنیه، تشخیص).
_ تا به ثریّا: کنایه از نهایتِ اوج.
_ موج، چشمکِ عاطفه را تا به ثریّا ببرد: استعارهی مکنیه؛ (تشحیص).
_... موج... چشمک عاطفه... ثریّا/ تصویرسازی: حرکت موج، لغزان است؛ حالتِ بازتابِ نور ستاره (چشمک زدن ستاره) نیز لغزان است.