دیشب سخن عشق تو با اینه گفتیم
با یاد تو شب تا به سحرگاه نخفتیم
در وصف تو گفتیم و نوشتیم و شنفتیم
تا در گذر چشم تو در دام بیفتیم
با اینه حیران شده و غرق تماشا
در وصف تو سرگشته ، رسیدن به تو.. حاشا
----
سیلی زد و بر ریشه تردید لق افتاد
از عشق تو اندیشه خون در شفق افتاد
بغضی که گلو گیر شد و در فلق افتاد
در وصف تو شور امد شعر از رمق افتاد
ابیات به رقص امده در صفحه مشقت
دیوانه شدن شمه ای از جوشش عشقت
----
منظومه ای از شهد شکر ریز شکربار
طوفان زده ی وصف تو شد کشتی افکار
حرفی بزن و معجزه کن معدن اسرار
ما را بجز اینگونه در این عشق مپندار
دلداده ، پریشان شده ، اواره و دل چاک
با عشق تو رفتیم و رسیدیم به افلاک
----
دلشوره به پا شد سر و جانها به فدایت
دل جام پر از خون شده از غصه برایت
خود دانی و سرگشتگی ما و خدایت
تا اخر این قصه نشستیم بپایت
هرچند در این قصه به خون شد دل بیمار
ترسی ز جنون نیست ، که انگار نه انگار
----
سرمست و خرامان شده از جام غدیرت
افکار بهم ریخته از نور ضمیرت
عمریست منو اینه ها مات و اسیرت
افتاد نگاه من و دل تا به مسیرت
یک دست شرابی و بکش پنجه به گیسو
درسی ز پریشانی ما گیر و بزن هو
----
تا ذکر علی از جگر خسته برامد
پایان شب تار رسید و سحرامد
خورشید نمایان شد و از پرده درامد
گفتند از این قصه هزاران خبرامد
اما به دهان مهر سکوتی زده سرمد
(ان را که خبر شد خبری باز نیامد)
زیباست
آوای دلتون شاد
عباداتتون مقبول حق