امانِ من از دست تو پا میشود
سر میگذارد به فرار
کار؟ میکنم اضافه تا آدم
بمانم...
و چه فایده؟
شبهای عمر مرا ساعتی
دویست تومان میخری؟
مرا که یک پرستارم
سفیدِ گشادی به قامتم
دوخته ام؟
و روزهای عمر یک دبیر
مثلاً ورزش را ساعتی سه برابر میاندازی...
ریاضیاتت ضعیف نیست !
چشمهایت ضعیف است...
و اِلاّ سایه ی من از تو
هم بلندتر میپرد
و خب البته
شغل من اجر اخروی زیاد
دارد بله
من ثواب را میگذارم توی
بشقاب جلوی میهمان
وبا ثواب برای زنم لباس
میخرم...
و چه میخورم؟ شام ل و ب
ی ا نگو جان تو نگو آدم نفخ میکند
و یک شبه به روزی نرسیده ام،!
من آبرویم را هم قسطی
خریده ام
این حقیقت تلخ است...
کاش زیاد خرج بر نمیداشت
تا بگویم:
من دارم ساعتی خدا تومان
ضرر بی پولی ام را میدهم
و دردهای مهمتری هم هست
البته
که برای شنیدنش وقت قبلی
نداری
کوتاه بیا این راه را
از دیرت آنقدر دورم
که فیلسوف هم باشی فیلت
نمیتواند یاد هندوستان کند
ما در یک عکس یادگاری هم
به هم نمیرسیم
من تمام زندگیام را سیاه
و سفید رفتهام
و حتّی از یک مورچه یاد
گرفتهام
که گاهی هم بد نیست
یکدندگی...
زودتر پنچر میشوند آدمهایی
که دنده به دنده
پولی هم ندارم به شما
بدهم تا سلام کنید به من، که به شما صبح بخیر بگویم
آنها هم آنقدرها پول
ندارند که به کسی ندهند
و پولدارهایی که میگویند
ما نیستیم، اینجا گشاد گشاد راه میروند
و خب،البته عدهای هم
هستند که آفتابی میشوند
تا برای سایه هاشان صندلی
رزرو کنند...
من ،امّا جیبهای خالی
پوشیده ام
که دندههایم پیدا نباشد
و خجالت هم نمیکشم...