ایستگاه دلتنگی !
ای هم نفس !
آیا می دانی اگر فردا هیچ وقت نیاید ، من همیشه و تا ابد در پیش تو هستم و تا ابد برایت عاشقانه هایم را می سرایم؟
می خواهم قصه ام را از همانجایی آغاز کنم که " تو " ، از دوست داشتن من باز ایستادی ، از همان جایی که " تو " از " ما " کم شدی و برایت مهم نبود سرنوشت " من " چه می شود !
تو ، هیچگاه باورت نشد ، من چقدر عاشق تنهاییم !
اما یک تنهایی دو نفره ....
دستهایم که به دستهایت گره خورد ، آرزو کردم کاش گره این دستان ، گره کوری باشد.
من از دلتنگی نبودنت کم کم ، ایوب می شوم. اما وقتی مرا اینگونه به تقلایی عاشقانه وا می داری ، باز هم تو را می ستایم.
تو ، نمی دانی چطور خراب عریانی نفس های تو می شوم ، وقتی بی طاقتی تو ، پیله آغوشت را به دورم می پیچد.
تو ، نمی دانی وقتی کنارت هستم، چگونه تمام هوای با هم بودنمان را عمیق تر نفس می کشم.
من ، تشنه التماسم ، برای بودنت ...
من ، به خاطر توست که معنای عشق را می فهمم و تو ، به واقع مرا از آنجایی عاشقانه صدا کردی که تمام وجودم ، درگیر سکوتی تلخ بود.
من ، نمی خواهم هیچگاه شبیه رویاهایم باشی. من ، نمی خواهم به خاطره هایم بپیوندی ، وقتی قلبت درگیر آرزوهای من است...
من ، تو را حقیقتی ماندگار می خواهم تا به لطف این حقیقت ابدی ، زندگی را زندگی کنم...
دستهایم از آن توست . پس بیا و با حضورت حجم آنها را پر کن و مرا به باور بودنت برسان.
بیا تا من پس از سالها ، سر از دیوار تنهایی و دلتنگی دلم بردارم ...
سکوت تلخ تو ، آوار لحظه های من است .
هوای دلم ، همان هوایی است که تو دوست داری. پاک و معطر ...
می خواهم بدانی وقتی که نیستی به اندازه تمام زمان های نبودنت ، اشکهایم جاریست. تمام دلتنگی هایم را نگه می دارم تا وقتی که آمدی نشانت دهم ، شاید دیگر تنهایم نگذاری ..
مهربان ترینم ،
نام ایستگاه دل من ، ایستگاه دلتنگی است.... آماده شو تا پیاده شوی و بمانی برای همیشه ...
**
تهران
14/6/1394