باران چشمهایم
مهربان ترینم ،
تو ، می دانی که چقدر ساده برایت ترانه می خواندم و هر بار تبسم ، چه بی ریا بر لبهای تو می نشست.
اکنون که عاشق تر از همیشه تو را حس می کنم ، ثانیه هایم پر التهاب تر ، بر آستان حضور پر مهر تو ، بی تابی می کنند.
لحظات عاشقی من وقتی بارانی می شود و باران بی قراری هایم از نبودنت وقتی باریدن را آغاز می کند ، لبهایم عاشقانه در سکوت ، به ضیافت خاموشی دعوت و شررهای عشق تو در نگاهم در پشت پلک های خیسم پنهان می شوند.
در کنارت که هستم از فرط دوست داشتن و دلتنگی ، باران از چشمهایم باریدن می گیرد و در این میان ، لذت شکوه این بارش ، تنها با نگاهی که از چشم های آفتابی تو به نگاه مشتاق من می نشیند ، کامل می شود.
با قطره قطره این باران ، من نیز فرود می آیم و جاری می شوم تا آن لحظه که تو دوباره سراسر پهنه وجودم را بوسه باران کنی ...
شاید ندانی تمام خانواده من ، دسته ای از کلماتند که در وصف عشق تو ، کنارم هستند.
اگر نیایی و بمانی ، صبحگاهان که خورشید سر زند ، لنگر می کشم و در اعماق اندیشه عاشقم ، دوباره به جستجوی واژه ای بر می آیم تا به جمع آن کلمات اضافه شوند و تو را دوباره بر سر مهر آورم..
من با تو بودن را می خواهم برای فرداهای در کنار تو بودن ....