بداهه هایی برای تو !
من ، در راهم
همین نزدیکی ها ، کنار آبادی دلت.
من ، می آیم
تا رسیدنم ، تنها یک پلک بر هم زدن چشم دلت فاصله است .....
***************
چشم دل بر هم می گذارم و صدایت می کنم. اما افسوس تنها زمانی صدایم را می شنوی که چشم سرت مرا می بیند.....
دلگیرم از تفاوت چشم ها...
دو انسان و این همه تفاوت !
***************
چه خوشبخت است دلی که رد پای یاد تو را در خود جای داده.
من تو را به نیکی در دلم یاد می کنم.
آنقدر برایم نزدیکی که گرمای حضورت مرا به ضیافت شادترین احساس پاکم نسبت به تو می برد .....
***************
به باورت هم نمی آید چگونه زمین گیر شده ام .....
کاش تو نیز به مانند من پرواز کردن تا اوج آسمان دلت را بلد بودی ، تا درک می کردی وقتی پرواز را می دانی اما پر پروازت بسته است ...
چگونه بیصدا در دلت با فریاد ، اشک می ریزی ..... !
***************
این روزها آن قدر دل نازک شده ام ،
که با عبور سایه خیالت نیز ،
بچه گانه می گریم .....
***************
تو ، هیچگاه درک نمی کنی تمامیت اندوه درونم را...
وقتی این چنین با لبخند از برابر نگاه مشتاقم می گذری و با عبورت ، دلم را هر بار به چالشی یکطرفه می کشانی...
کاش بدانی در این زمان ها ، چطور لحظه هایم ، بارانی می شود و تو .....
اما چه بی تفاوت ، می گذری و می روی .....
***************