پيامي به باز ماندگان
من كه عمري ضمن پاكي شيطنت هم كرده ام
رفتم و از دوش ياران بار خود كم كرده ام
با شما ديروز بودم همدم و امروز نه
راحتم امروز از رنج تن و ديروز نه
(خدا بيامرز نمي دونسته كه قافيه بايد
يه بخش از بن كلمه باشد و با اضافه
كردن دو پيشوند مختلف تبديل به قافيه
نمي شود : امروز و ديروز قافيه نيستند )
مي روم هر چند دوريتان برايم مشكل است
با وجود وعده ي حور و پري هم مشكل است
گرچه در راهم ولي از حوريان آثار نيست
سايه اي چون يار مي بينم ولي انگار نيست
هر چه مي نوشم شرابي نيست تا مستم كند
نيست آن ساقي كه با مي از عدم هستم كند
در عوض اينجا نكير و منكري هم نيست ، نيست
سيخ داغ و زقّوم و چوب تري هم نيست ، نيست
(البته احتمالا هنوز نوبت بهش نرسيده بوده !!!)
(در ضمن ما در گويش خود "زقّوم" را "زقُّم"
تلفظ مي كنيم كه اگر اشتباه است اساتيد بفرمايند
تا جايش آتش بگذارم)
جسم من در خاك سرد و روح و جانم با شماست
خنده هاتان شادي ام اندوهتان عين بلاست
دانه هايي را كه كشتم در زمين عمر خويش
ميوه اش شيرين تر آيد در نظر از روز پيش
هر درختي را كه با خود خواهي از جا كنده ام
نادمم از آن شقاوت كز جهالت كرده ام
گوييا اينجا پشيماني مجازات من است
حسرت يك عمر ناداني مجازات من است
واژه ي " اي كاش " آتش مي زند بر جان من
با عمل همراه مي شد كاشكي ايمان من
جاي شبها تا سحر در ذكر بودن بي ثمر
مي گرفتم كاشكي دست يتيمي در به در
نان مردم را بريدم گر به جرم كافري
دست حسرت مي گزم اينك ز خبط داوري
جاي تكفير خلايق كاشكي با اين زبان
مرهمي بودم به زخم سينه سوز خاكيان
كاشكي جز مهر او در خاطرم باور نبود
از خداي مهربانم وحشتي در سر نبود
در كلاسش جاي خشم و كينه ي بي انتها
كاش مي آموختم يك نكته از لطف خدا
يا بجاي بار ها خرج سفر تا خانه اش
مي گشودم ره براي مردم ديوانه اش
بر مزارم خواهشي دارم ، كه زاري كم كنيد
با كليد رقص و شادي خود رها از غم كنيد
باده نوشيد از شراب عشق و دست افشان كنيد
اشك هاي غصه را از چشم ها پنهان كنيد
گر شما بربط زنان آواز خوان بوديد و مست
پايكوبان روح من صد جام غم را مي شكست
حال من خوب است و بر من اشك باريدن خطاست
گريه بر "من" واجب از آشفتگي هاي شماست