از این زمانه نوشتم
شبی که خسته نشستم ، از این زمانه نوشتم
چه بی بهانه شکستم ، چه صادقانه نوشتم
شبانه هرچه سرودم ، من از تو واژه ربودم
فقط به یاد تو بودم ، که عاشقانه نوشتم
نسیم خاطره گویت ، مرا کشید ، به سویت
شب از طراوت مویت ، برای شانه نوشتم
یگانه بود نگاهت ، به چشم عاشق مستم
دوگانگی نخریدم ، از آن یگانه نوشتم
میان درد و تباهی ، به سوز سینه و آهی
کنار عشق تو گاهی ، از آب و دانه نوشتم
فقط هر آنچه که دیدم ، به صحن شعر کشیدم
نگو که من نشنیدم . نگو فسانه نوشتم
ز زخم تیر تگرگی ، میان سینه ی برگی
به روی شاخه ی خشکی ، من از جوانه نوشتم
گه از نگاه مکرر ، به نخل تشنه ی بی سر
از انفجار صدا در ، سکوت خانه نوشتم
برای چشم تری با ، نگاه خیره به فردا
برای خشکی دریا ی بی کرانه نوشتم
از آن که سوی سرابی ، به کوچ ، رفت و نیامد
و آن که تشنه رها شد ، به کنج لانه نوشتم
سحر رسید و نخفتم ، ز شهر قصه نرفتم
ترانه گفتم و گفتم ، چرا ترانه نوشتم !