حرف های دل من !
خوب من !
باز هم شروع گفتن حرف های دل من و شنیدن تو.
باز هم زمزمه هایی از دلی عاشقانه برای تو.
گفتم عاشق و به یادم آمد که چقدر مردهایی هستند که در
طول راه جاده عشق، به غایت لایتناهی نامردند!
تا سائل عشق هستند ، مردنند و وقتی صاحب عشق می
شوند ، نامرد !
و هیهات که چقدر هم نامردی را در کمال مردانگی ادا می
کنند. اگر مردی به این است ، مرده شور مردی و مردانگی را
ببرد !
این روزها چنان گیج می خورم از پرواز مجهولاتی که برای
معلومشان از روح و جانم مایه گذاشتم.
شکایتی ندارم از تلخی حرف ها، چیزهای مهم تری هست.
سنگینی دلم از غربت باورهاست.
آنجایی که دیوار شماتت بلند است و کوچه پس کوچه های
گفتنش ، پیچهای تندی دارد.
آنجایی که هویت عشق زیر سوال می رود ، ترسم از انجماد
باورهاست.
سال های جوانی و گذشته را سپری کردم و اجازه دادم تا
آغوشم همچنان منجمد بماند از حضور هر کسی و هیچوقت
نخواستم رهگذری دستمال اضافی خودش را به دور گردن
احساس من بپیچد.
اما حالا که من و تو چنین پاک به هم آویخته شدیم ، عادلانه
نیست پای هر باور ناخوشایندی به محفل ما باز شود.
این قدر این روزها پر از سکوت شدم که به سادگی در
دلتنگی هایم گم می شوم.
فاصله بین لبخند و اشک هایم کوتاه است ، ولی هر چه
باشد ، نامش زندگی است. زندگی که با تو دارم.
وقتی کنارم می نشینی و التهابم را نمی گیری ، گاهی
چشمهایم را می مالم تا شاید بفهمم که خواب نیستم و
لرزشی رخ دهد در دل بیقرارت.
کاش همیشه تو باشی و من سکوت کنم ، صدایم بغض کند
و تو بفهمی که طبیعت بی آلایش و ساده من ، حد و مرزی
در دوست داشتنت نمی شناسد.
ای شایسته ترین ها برای محبت های من ، وقتی نگاه
عاشق و باوقار و باشکوهم را می بینی ، جفاست اگر مرا به
مهمانی لبهایت نبری. وقتی این چنین بی ریا و صادقانه از
چشمهایم ، پاکی و زلالی مهرم را می خوانی ، جفاست اگر
محبتت را از من دریغ کنی و توجه ات را کم بگذاری.
می بینی مهربانم !
دست های لرزانم را دوباره به التماسی عاجزانه صدا کردم تا
نوشته هایی که شاید یادگاری باشند را برای دلم بنویسند.
بنویسند که آیا فراموش شدن درد است یا فراموش کردن ؟
بنویسند از روزهایی که همدم شانه هایم نیستی تا ناگفته
هایم را برایت بازگویم.
من و تو هستیم و عشق و بهار آن.
نمی شود که باشیم و عاشق نباشیم. فاصله و محدودیتها
را همیشه به زبان آمدن، معنا می کنیم. به خدا لمس قلب
هایمان سخت نیست. ببین که به چه آسانی راهنمایی
شدیم به کوچه عشق پاک مان.
آدرس این کوچه اشتباه نبود و من می دانم نفس کشیدن در
هوایی که بوی نفس های تو را ندارد ، مرگ است.
به خدا اگر صدایم نکنی ، در امتداد این سکوت می میرم.
جاده وصل ، قدم های عاشقانه می طلبد ..............
برخیز خوب من !