به نام بی نام دوست
چشمانم رامیبندم
دستانم به سمت بالا حرکت میکنند
به سمت تووتمنایت
در شکرگذاریت
وای
این نه منم که انگار بی تو نبوده ام
در خلسه ای زیبا به سویت شتابانم
وای چه زیباست حس حضورت
واین نهایت بندگی ست
من در حصارتنم اما غرق تو
و این حتی به رویا هم شیرین است
اینجا مرز ها برداشته میشوند
در مکانی به وسعت بی خودی
حجاب میان خالق و مخلوق
در سجده ام واین یعنی نهایت بندگی
درخیالم باتوعشق بازی میکنم
می سرایم از تو واز عطر حضورت
نوری وجود م راگرم می کند
میسرام که سرودن از تو یعنی ستودن
و این چیزی جز پرستش نیست
وای من در بلندیم در بلندای حضورت
و احسنت بر من که این ها را
در خرابات خود شکستن ساخته ام
و تو همان حس غریبی که می شناسمت
دستم را بگیر می چرخم
نه از این رقص خسته میشوم و نه به گناه آلوده
ساعت هاست در قنوتم
و این نه کفر است
که تو مهربان ترینی
ولی من بهترین بنده نیستم
من اصلا نیستم
ولی تو بهترینی
همان طور که آرزویت را داشتم
مهربان چون مادرم
و تیگه گاه چون پدرم
و آشنا چون دوست
نزدیک و با دردم آشنا
وای شادم
با تو بی نیاز ترینم
1393/مرداد
س .ش
از وزن خسته دومین باریست که سپید میسرام
همراهم باشید
در پناه حق