سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        تازیانه های تهی

        شعری از

        کاظم دولت آبادی(فراز)

        از دفتر فراز ١ نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲ ۲۰:۰۹ شماره ثبت ۱۹۱۸۷
          بازدید : ۷۶۹   |    نظرات : ۳۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر کاظم دولت آبادی(فراز)

         

        "تازیانه های تهی"

         

        تراوشِ باران

        بر پیکر ِ چنارهای بلند

        -

        در زیرِ نور سپید ِ تیرهای برق

        و در همهمه ی پیچیده بر روشنائیهای شهر

        ایستاده  ایم

        در آینه ها ی درنگ

        -

        آن بالا

        ماه در انتظار

        -

        شعرها میگوئیم برای هم

        حرف های بر خاسته

        از انرژی های گنگ

        حرف هائی از جنس ِ  حس بلوغ

        حرفهای شیشه ای

         شسته در ادراک رنگ

        -

        بعد از مدتها

        از هوای تازه مور مور میشویم

        از سوز ِ باد

        در هم می دویم

        از صدای پای جیر حیرکها

        ملودیها ی نرم میسازیم

        و نمادهای زندگی را

        بر پوست ِ هم می چسبانیم

        -

        دستش دراز میشود بسوی من

        -هدیه ای است در آن-

        یک پلاک

        با نقشی در آن

        چه نقش عجیبی:

        دو خط موازی که هم دیگر را قطع کرده اند

        -

         هوا سرد است

        و ما تنها

        در صداقت ِ نگاه ِ هم

         با تازیانه های تهی

        گرم می شویم

        -

        ساعت بر سپیدیها میزند

        وقت ِ رفتن است

        ماه دور می شود

        و ما

        در ترافیک ِ صبحگاهی

        رنگ می بازیم

        در تیرگیهای صبحدم

        -

        ساعت یکربع به هفت:

        در تقلا ی گذر از پیاده روهای تنگ

        و برخورد پایم به بساط پیرمرد

        خم میشوم

        یک آینه

        یک زره بین

        . . .

        نگاهم گره میخورد به یک پلاک

        چه منظره عجیبی

        همان نقش:

        دو خط موازی که هم دیگر را قطع کرده اند

        وحشتزده سر بلند میکنم

        مردِ پیر زل زده به من

        چه شباهتِ عجیبی

        دست میکنم در سینه ام

        آه که جای پلاک

        خالی بود!

        -

        و

        انعکاس تصویر من در آینه ی پیرمرد

        چه تصویر ِ عجیبی

        درست شبیه پیرمرد

        - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -

        کاظم دولت آبادی

        مهر 92

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3