سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        رستوران بین راهی (سورئال)

        شعری از

        کاظم دولت آبادی(فراز)

        از دفتر فراز ١ نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳ شماره ثبت ۱۸۵۹۷
          بازدید : ۱۰۴۶   |    نظرات : ۴۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر کاظم دولت آبادی(فراز)

         

        " رستوران ِ بین راهی (سورئال) "

         

        بین ِ راه

        نشسته ام در یک رستوران

        معلق بین ِ ورقه های واژگون ِ ابر

        و خط چین های سفید

        -

        سایش ِ  جداره های باد ِ خنک

        با ضخامت ِ پوست

         

        مالش ِ قشری از آب

        روی دیواره های سکون

        و

        "شاهزاده ی گردن کجی"

        که باز کرده آغوش خود

        به روی دوست

         

        -

        لحظاتی با کباب ِ ترد

        و هوای پر کشش

         

        بالا آمدن ِ آب در دور دست

        و خیس خوردن ِ خورشید از تراوش ِ آب

         

        -

        آه که

        چقدر غافلگیر انه به این احساس ِ زیبا رسیده ام !

         

        در مقابلم 

        خدمتکار رستوران

        دختری با اندام صورتی

        -صورتیهای خیس خورده در آب و رنگ-

         

        چشمانش آنقدر زیبا ست

        که میخواهم لایه ای از آن را روی نانم بمالم

        بی اختیار

        دست میکنم به سینه ام

        تا قلبم را هدیه اش کنم

        آه که آنجا

        حفره ایست تو خالی

        مثل ِ یک حلقه ی  فولادی

        کاشته در اندام آهنی

         

        متوجه میشود و میگوید

        آقا !

        شما همین الان در حال خوردن ِ قلبتان هستید !

        میل دارید با مغزتان سالادی سرو کنم؟

        وحشتزده

        و

        بریده بریده می گویم

        بله  حتما!

         

        قلبم را بالا میاورم

        و خورشیدی

        که در محتوای تیره دور میشود

        . . .

        -بعد از سرو ِ سالاد-

        راهی  میشویم در اعماق ِ جنگل ِ سبز

        -و در حالی که کاسه ی سرم  پر است از میوه های جنگلی-

        برهنه دراز می کشیم

        به روی ریل ِ قطار

        در انتظار ِ  حادثه ایم

         

        شاید که قطاری عبور کند

        از اعماق ِ مان

         

        شاید که روشنی ِ ستاره ای در دور دست

        منفجر شود در جانمان

        -

        سوت سوت !

        صدایسوت ِ قطار

        تالاپ تالاپ !

        صدای ترکیدن ِ میوه های وحشی زیر پا

        چروک چروک !

        صدایخشکیدن ِ خورشید در هوا

        هارپ هارپ !

        صدای ریزش تکه های خورشید بر زمین

         

        -

        آرام آرام

        لایه های خورشید که در قلب ِ ما آب میشود

        و علف های مست را در اندام ما می رویاند

        بره گوسفندی در چمنزار رهاست

        آسمان آبی است

        آب درخشنده و زلال

        و سلولهای ما

        چسبیده بهم

        و بارور

        از خسیناکی ِ خاک

        - - - - - - - - - - - - - - - -

         

        کاظم دولت آبادی (فراز)

        شهریور 92

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5