يکشنبه ۴ آذر
|
آخرین اشعار ناب دانیال فریادی
|
این گل ها که باز می شوند
در هپروت ذهن من
و باز می شوند
در ارتفاع تنهاترین کوه ی
به گل نشست...
و باز می شوند
در رنج باد های صد روزه
این گل ها
که اجساد شان هم بوی عطر می دهند
من کجا داستان م...
انسانی که با متعفن شدن
یک نفس فاصله دارد
ولی کلید تمدن
همیشه در جیب ش آرمیده است
کجا این داستان غلط است
گلی با نامه ای تقدیم می شود
گلی بر مزاری پر پر می شود
گلی آرمیده بر گور جوانی گمنام
با یک شمع لرزان...
گلی از هلند با جت مخصوص
به جایی ارسال می شود
با تقدیم احترامات...
گلی در کنار جویباری
خشک می شود
بدون یک تماشاچی
گلی ؛ دختر روستایی
هر روز سر چهاراه گل می فروشد
گل محمد
پسری که شرمنده مادر بیمارش است
غروب شده...
هنوز سبد گلهایش
به فروش نرسیده است
من کجای این داستانم
سرشار از بیم و امید
با تشکر
دانیال فریادی
با نقد خویش راهگشا باشیم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
اجتماعی بسیار زیبا و موثر بود