يکشنبه ۴ آذر
|
دفاتر شعر علی پورزارع هیچ
آخرین اشعار ناب علی پورزارع هیچ
|
«پگاه»
زمستان،
با تمام سردیاش،
همهی تاریکی اش،
ابرهای سیاهش،
با برف و بارانش،
باد و بورانش،
از راه رسید.
مرا در برگرفت.
اما مهرت،
شعله ای نبود
که خاموش شود؛
فراموش شود،
نرگسی بود،
برای شکفتن.
بوییدن،
از دل برفها،
روییدن.
نوری بود در دل تاریکی،
امیدی در اوج ناامیدی.
اناری بود ترک خورده،
شیرین آبدار،
سرخ و رسیده،
پر از وسوسه،
برای چیدن،
بوسیدن.
در این تاریکی وهمناک،
در این تنهایی سهمناک،
نم باران بر من نشست،
از حصار روزنهای کوچک،
از لابلای تکههای پیالههای خرد شده،
خاک را میکاوم،
رویای کوزهی شکسته را می پیمایم.
موریانه ها میلرزند،
سر برمیآورم از خاک،
از میان ریشه های تاک،
سیراب میشوم از شیرینی شبنم،
زلال، پاک، فرحناک.
در مینوردم سیر سلوک را،
همچون پرندهای آزاد،
در بلندای آسمان،
تن میسپارم به باد.
میرسم به مراد،
به نور،
به روشنایی،
به تو!
«هیچ»
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.