جدال دل با تن
من غبار غم ز دل خواهم زدود گرکه روزی تن، رها سازد قیود
توضیحی کوتاه بر این سروده:دوستان به جایگاه واژه های دل و تن در هر بیت توجه فرمایند.
بشنو از دل:
بشنو ازدل،صد حکایت می کند وز تن خود بد، شکایت میکند
دل زشور عاشقی دیوانه شد تن اسیر جیرۀ روزانه شد
کار دل مجنون نماییست تا ابد کار تن حسرت کشیدن ازحسد
دل به هرکون و مکانی سرزند تن درون پیله اش جان می کَند
سوز دل اززخم خنجربدتراست سوزتن ازهای وهویش کمتراست
دل بسوی دلبرش پر می زند تن بشوق بسترش سر می برد
جان دل برجان جانان بسته است جان تن برآب وبرنان بسته است
دل هوای عاشقی دارد مدام تن ز نفس و خواهشش افتد بدام
پای دل هردم درمیخانه است پای تن لنگان به راه خانه است
دل کجا و حسرت دنیا کجا تن جدا از فکر عقبی ، در خطا
حرف دل اینجا می ومستی بود حرف تن از عشرت وپستی بود
دل غلام ساقی و ساغر شده تن غلام و برده ای لاغر شده
جای دل در سینۀ فرهادهاست جای تن درگورودورازیادهاست
دل زبی مهری دگرگون میشود تن زیک خواهش چه افسون میشود
فال ِ دل را حضرت جانان زند قال ِ تن را ، قهوه و فنجان زند
دل شفایابد ز چشم نرگسی تن شفایش،دود و آب ِ مجلسی
وای دل ای وای دل صدوای دل سر ز ِتن افتاده در بالای دل
دل ز ِاحوال تنش بد نام شد تن به لطف این دلش "گمنام" شد!
----------------------------------------
"صاحبدلان خدا را،این دل به لرزه افتاد
ازغفلتی دوروزه،وین تن به هرزه افتاد"
"گمنام "26/4/91