آه
آخر افتم از پا ... آیه ای بر من بخوان
دین ما این نیست! آیینی تو از مامن بخوان
گمشدیم در برزخ عصیان ! کدامین راه ماست
آتش دوزخ چرا برما، همیشه پا به جاست
از کجا این آسمان خون شد؟ چرا شد قصه آغازش فنا
قصه گو خوابید و ما ماندیم، در کابوس گاه
راه را گم کرده ایم؟ یا از ازل کج بوده راه
با خدا بودیم یا؟ از روز اول در کما
آن خدایی را که با عشق آفرید این خاک را
می پرستم یا خدای اژدر افکن ؟ مست قدرت مدعا
خالقم با آب و گل ، از شیر شیرین تر ز قند
ساخت از جنس محبت، عشق و مهر این کوزه ها
من چه می دانم کجارفتم غلط این راه را
یا چه کردم با خودم افتادم این گونه به چاه
من اگر گم کرده راهم تا ابد بر من مگیر
او چرا گم کرده راهم از ازل تا انتها
او که خود ترسیم کرده نقشه ی راه از الست
پس چرا نقاش ما نقشی کشید بی پا و دست
گر توانم داد تا گامی زنم از پس این حقه آوایی زنم
پس چرا با نام او خنجر زنند
سالها با نام او اهریمنان در سنگرند
ای خدایی که نمی دانم که ای
با که هستی و طرفدار چه ای
من منم یک زن، زنی آراسته
روسری بر سر، دلم پر از هوس ها کاسته
من زنم یک زن که آیینش تویی
در دلش نام تو با زربفت جانش یافته
ای خدایی که ترا در روز و شب
در تمام بافت های شهر تب
در میان آسمانها و زمین
در نگاه کودکان بی امین
قطره ی اشک تمام دردها
ناله ی تلخ گلوی مردها
بغض های بسته در نای گلو
لا به لای سر رسید آرزو
من ترا در اشک مهتابی ماه
در دل جا ماندگان بی پناه
در کف و امواج دریای سیاه
هاجران در یاس و اندوه و رجا
قایق بشکسته و موج بلا
در دعای مادران مبتلا
کودکان در رقص چوب و دارها
بی گناه و با گناه اندر دعا
ای خدایی که نمی دانم که ای
مهربانی یا تو خشمگین زآدمی
من منم یک زن نماد مادری
دل کف دست لرزد از چشم تری
۳۰اردیبهشت ۱۴۰۲
آذر.م
سلام آذربانوی ارجمند
یک تقریباً بحرطویل بود بسیار غمنهاد و شبیه مناجاتی دلگیر
یگانه خدای چاره ساز یاور لحظه های زندگانی تان