می گیردم دردی شبیه سقط تو در من
انگار در من بی کسی ها انقلابیدن
انگار در من توده های درد خوابیدن
لبخند هایم در نبودت اعتصابیدن
در من دراکولا که نه ! یک خواب بیدار است
یک جاده ی لغزنده و یک مشت اخطار است
در من شکوفا می شود یک حالت دق مرگ
می زنده ام قاچاقی و با حکم کالابرگ
در من دیازپامی قوی عمریست بیدار است
رویای عشقم تا ابد غمگین و بیمار است
داری رهایم می کنی در عمق تاریکی
دارم تقلا می کنم در جسم فیزیکی
داری رهایم میکنی در عمق یک تابوت
دارم نگاهت می کنم بیچاره و مبهوت
دارم نگاهت می کنم باچشم پر از خون
می ته نشینم در کف محلول نا همگون
دارم ميان بر ميزنم در گريه و زاری
سيگار و سيگار و ترک در زير سيگاری
دارم خيانت مي کنم بر آرزو هايم
حل مي شوم با قند در تاريکي چايم
حل می شوم با قرص ها در خستگی هایم
دارم جدا می مانم از دلبستگی هایم
حس بدی دارم شبیه له شدن در درد
حس سکون جاده در یک آدم شبگرد
هر لحظه می میرد درونم کودکی معصوم
دارم به سقط دلخوشی ها می شوم محکوم
می اتفاقد توی قلبم لحظه هایی سخت
اما نمی آیم.. برو.. باشد.. خیالت تخت!
آشفتگی می گیردم در عمق یک کابوس
لعنت به این بی رحمیه دنیای بی ناموس
دارم... ندارم ...بعد تو دلشوره ای دارم
در اضطراب لحظه های نا بهنجارم