تاوان
تاول
چه مراعات بینظیری!...
من
به اندازهی چوبهایی که خوردهام
پاهایم تاول زدهاند
تو
به اندازهی پایی
که توی کفش روزگار کردهای
تاوان میدهی
تازه
تقصیری هم نداریم
این کرگدنی
که دور برداشته
توی میدان حادثه
با خونابههای تکهتکه شدهی لبخند
شاهکار سورئالیستی قرن را
رقم میزند
حرف آخرش
لای لبهای مونالیزا
گیر کرده و
تا دنیا دنیاست
تاریخ،
مکتب این اتفاق را
اهلی نمیکند!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
هی بیداد...
هی با داد!
لحظهای بعد
«جهان خالی میشود»
رها کن
داستان آبهای نقرهگون را...
این کفهای به لب آمده
که قلاب به قلاب
خواب ماهیان را
آشفته کرده است
دَلَمههای چرکین صخرههاییست
که خزه بسته
روی فلس تنهایی برکه!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
مات/ کدر
سلام میکنم
در گمان روشن آینه
به تصویر سرگردان فردا...
صورتکی
با خندههای کاذب و
ترسیم روزمرگی
کبریت میزند
بر پیراهن شب هوایی
که حواساش
پی قطرههای باران
از پنجرهی حوصله
پرت شده...
تاریکی
دندان به هم سایید
دیدم
دستم سایه ندارد!
♣️𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
سخت نگیر
من هم مثل توام!
بماند که عمری
سر طاقچهی طاقت
همراه حافظ
با دستهای باز نوشتم
یوسف و
هقهق فالم
چاک چاک
بر سینهی گرگ کنعان نشست!...
بماند که هیچ هوگویی
پیدا نشد
در سحرگاه رفتن فردا
با دستهای راج سبز و
خلنگزار
آراسته کند
مزارم را...
کفشهام
با وصلههای ناجور
جور تمام بینوایان را
پیاده
این سو و
آن سوی زندگیام
میکشد!
اصلا همهی اینها بماند!...
بعد از این
تو هم
در شعرهای بیسرانجامم
پرانتزها را
نقطهچین بخوان...
از این سطر به بعد
«دیگر فقط از صدای رهگذران»
کوبهام
بر سر شهری
که میانهی روز
پی کوچ قراولی
چشم امیدش را
در کوچه
از بن/بست!
آرزو عباسی(پاییزه)
برای شما و قلمتان مثل همیشه ارزوی موفقیت و سربلندی خواهانم درود ها دارید بانو عباسی گرامی می اموزم از محضرتان