يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر م فریاد(محمدرضا زارع)
آخرین اشعار ناب م فریاد(محمدرضا زارع)
|
یک دریچه رو به خاکستان
یادگارهای دیواری
خواب تلخ زندگی می دید
مردِ قصه های بیداری...
ابرهای بودنم دارند
بر سرم تگرگ می ریزند
لحظه ها به ساغر قلبم
جای عشق، مرگ می ریزند
ذهنم از پرنده ها خالی
سینه ام پُر از زمستان است
برگ ِ آخرِ نفَس هایم
میهمان ِ فصل ِ زندان است
باز زخمه های پوتین ها
ساز ِ بی نوای آزادی
گلّه های باورم از صبح
برنگشته اند آبادی
پشت میله های تاریکی
سایه ها سکوت می خوانند
هرکه خورده سیب ِ آگاهی
لایق هبوط می دانند
میل بوسه های یک سیگار
طعنه می زند به لبهایم
با غروب ِ من به پایانش
می رسد ردیف ِ شبهایم
برگ ِ آخر ِ نفس هایم
کاش سهم دخترم می شد!
سیب های سرخ آگاهی
کاش سهم کشورم می شد!...
آجِ چکمه های زندانبان
روی گُرده ی دعایش زد
در به روی پاشنه اش چرخید
مرگ آمد و صدایش زد...
(م. فریاد)
|