محمد عزیز
خیلی ممنونم آره خیلی دوست داشتم با نگاه تو و یکی دوتا از بچه های دیگه هم این شعر ببینم که شد از همتون و از همه دوستان عزیز که خوندند ممنونم
اینکه شاعر با تخیلش شعر می سازه هیچی شکی نیست و این که هر مخاطبی با داشته هاش و از همه مهمتر با قدرت تخیلش شعر
می خونه و می فهمه باز به نظرم در این هم بحثی نیست
برام خیلی خیلی جالب بود از دریچه ای به سمت شعر گشودی واقعا شوکه شدم چون اولین بار ازت نقدی می خونم ولی تنها این نمی تون دلیلش باشه
نمی دونم چه جوری بگم
ایوب در ابتدا و حتی انتها هم خود ایوب بود حداقل اینجور به نظر می رسید..
ابتدا حضورش بخاطر صبوریش در نزد ما مسلمونا و بخاطر داستان زن و بچه اش و اسم شعر که در عهد عتیق و متون یهودی...
اما
نکته عجیبش اینکه استعاره از روای شعر یا خود شاعر میشه در بخش هایی برام خیلی جالب بود الان که دقت می کنم آره فکر کنم
قلعه جدا از کار کرد اصلیش و جایگاهش هم مشخص برا کی!
یه مثلث هم است با سه راس فکر کنم یه راس همون شهر و شهرک دو سمت رودخونه است که بالاش قلعه است یه راس هم ابر و آسمون و یه راس هم خود کوه یا از بعدی بهتر
یه راس خالق یه راس دیگه مردم یه راس هم شیطان و تنها ایوب که میتونه با هر سه راس هم باشه هم نباشه هم صبوری کنه هم نکنه هم سوال کنه وجواب بخواد هم سکوت کن با اینکه میدونه جواب اشتباه شنیده چون به صلاحش
البته اینا فقط در شعر مطرح میشه و هیچ ارتباطی با شخصیت حضرت ایوب نداره.
همه اینا هم درون ایوب یا بهتر درون شعر برا همین انتهای شعر می پرسه. بازم ممنونم محمد عزیز خیلی لطف کردی میدونم چقدر وقتت را گرفته
______________
و مهدی جان حسنلو
یچاره من!خودم پیراهن پاییز را
روی کولم، رد می کنم از زمستان!
«ها» می کنم گرم می کنم
دوباره به تنش برگ می کنم
تقابل پاییز و زمستان:
بیچاره من یا بیچاره ما، این (من) میتواند نشانگر توده مردم باشد که باغ بی برگی یا برگریزان و دلمردگی را به امید رویش سبز بهار و تولدی دیگر تحمل میکنند... اما در این میان زمستان و سرمای استخوان سوزی قرار دارد که نیازمند گرماست.(عصر یخبندان) شاعرِ دلسوز برگهای ریخته را جمع میکند تا شاخه های خشک را از عریانی نجات دهد. به دوش کشیدن غمی که دل شاعر را به درد آورده، سنگین است. بشخصه وظیفه ی خود میداند تا برای نجات و رهایی مردم از این زمستان سرد کاری کند. تلنگر جالبی میزند و خود را مسئول پیراهن یا (درد مشترک) میداند...ای کاش همه ی ما اینگونه دغدغه مند رفتار کنیم.
سالهاست ندیدم بیدی به خواب این باد بیاید (واج آرایی)
مجنون و ایوب= بید مجنون و صبر، رابطه ی (عشق و صبوری) را نشان میدهد.
زمستان و برف نماد فضای تاریک و دلهره آور سیاسی و اجتماعی میتواند باشد. فضایی که شاعر سعی دارد آن را با قلم بیدارکننده ی خود به بهار، فصل تجدید رنگِ زندگی، وصل کند.
شب را با دستهای خودم روی تخت می برم
از آیات آسمانی ات ستاره می چینم
برای گریه هایش
با آیات شیطانی ات ماه را پایین می آورم
برای خندهایش!
پیغام فرستاده... :
به ماه بگو دیگر تمامش کند
این جزر و مد لعنتی اش را!
ما نه کشتی تفریحی داریم نه خانه ساحلی !
اما لجم بگو اگر که گُر بگیرد!
تو را چون خائنی در میانه ی میدان به دار می آویزم!
و دیگر دوستانت را که موج، موج، از دریاها
عازم طوافت می شوند به پایشان گودالی عمیق می بندم!
باز هم تقابل های دوگانه و ترکیب سازی:
شب با سکوت و سیاهی بی پایان و روز با روشنایی نور، صدا و حرکت، حیات و زندگی انسان را به دو بخش تقسیم کردهاند. هر آن چیزی که روز به نمایش میگذارد، در سیاهی شب پنهان شده و با رمز و راز همراه میگردد. شاعرِ مطالبه گر شب را به زیر کشیده و به تخت می آورد تا با کورسوی امید، روز و شبی که به یکدیگر پیوند خوردند را به حقیقت روشنایی برساند. (تقابل خنده و گریه و چیدن ستاره، ابهام خوبی دارد)
آیات آسمانی= گریه
آیات شیطانی= خنده
میتوان گفت رئالیسم جادویی تاحدودی در این شعر نقش دارد. البته از جنبه ی تضاد و پارادوکس نیز قابل بحث میباشد که بماند.
شب نماد ظلم و تاریکی و ماه مظهر فروغ و زیبایی در شب است و اگر نبود شبهای زمین بسیار تاریک و مخوف میشد. شب که کارش مشخص است اما تکلیف روز چیست! اصلا این روز کجاست؟! شاعر بدون آنکه اشاره کند مفهوم (گرگ و میش) و (امید و ناامیدی) را به ذهن من مخاطب میرساند.
ای ماه تمامش کن، ما رفاه و آسایش نداریم و صبرمان
سر آمده است. شاعر انعکاس تصویر ماه در دریا و بازی امواج را به مخاطب نشان میدهد.
دوستانت، موج موج، از دریا، طواف (کنایه و ایهام)
اگر کارد به استخوانم برسد از سر لج، روز و شب را به آتش میکشم. اعدام ماه میتواند پایان کار زمین باشد(سقوط در گودالی ژرف)
نیروی گرانشی بین ماه و زمین در مدار باعث حرکت اقیانوس ها و ایجاد (جزر و مد) میشود. بالا آمدن سطح آب باعث کاهش سرعت چرخشی زمین شده و به عبارتی حرکت آن کندتر میشود و نیروی گریز از مرکزی بر ماه اعمال میگردد. پس برای جبران این تغییر، ماه شروع به چرخیدن در یک مدار بزرگتر میکند.
(شاعر بسیار مفهومی و فلسفی رفتار کرده است.
از زمستان و برف تا شب و ماه: من این را رمانتیسم سیاه سفید و رادیکالیسم ادبی میدانم)
در نبود ماه جزر و مد اقیانوسها سه برابر شده و ارتفاعشان نیز تغییر میکند. خورشید هم بر روی جزر و مد تاثیر دارد اما اثر آن با ماه قابل مقایسه نیست. کشش گرانشی این قمر باعث برآمدگی آب در بخشهای استوایی زمین میشود اما اگر این نیروی کششی وجود نداشته باشد آب اقیانوسها به سمت قطبها رفته و یخهای قطب آب میشوند که این موضوع موجب برهم زدن تعادل دمایی زمین و (تغییرات شدید) آب و هوایی میشود.
ناگفته نماند در میانه شعر قرینگی و موازنه معنایی قابل توجهی وجود دارد که مفهوم دور و نزدیک را میرساند.
سمبولیسم و تنوع عناصر تصویرساز که اغلب حسی اند و با عناصر طبیعی ساخته شده بسیار خوب در دل شعر قرار گرفته اند. دغدغه ی اجتماعی و اعتراض، ناتورالیسم (طبیعت گرایی) و تخیل آزاد و سیالِ شاعر مشهود است. اما درکنار زیبایی های خیال انگیز این اثر، رعایت دو نکته میتوانست منجر به خلق اثری موفقتر شود. یک: رعایت ایجاز و حذف برخی از عناصر بیکار و حشویات در شعر. دو: توجه بیشتر به برخی از ظرایف تصویری شعر که اگر رعایت شود نشانگر نگاه بکر و دقیق و عمیق شاعر به محیط پیرامون است. در جاهایی حضور نابهنگام برخی کلمات که احتمالن شاعر فکر کرده به کیفیت ادبی متن می افزاید باعث ایجاد پارازیت در روال منطقی شعر شده است. اگر شاعر خود را در جایگاه مخاطب یا منتقد قرار دهد به راحتی متوجه اینگونه مسائل میشود و میتواند با کمی ویرایش، حذف و یا جایگزینی به هارمونی و سلامت زبان شعرش کمک کند.
به عنوان مثال اگر این دو سطر را اینگونه مینوشتی خوانش بهتر و روانتری داشت:
به ماه بگو تمام کند
این جزر و مد لعنتی را... لعنتی اش را
یا: تمامش کند... لعنتی را
هر صبح خودم راهی جاده می شوم
برای آوردن روز به خانه!
(اصطلاح رزق و روزی آوردن، کسب و کار، تلاش انسان برای امرار معاش از صبح تا شب)
از شهرهای دور که پشت کوه هاست
و گاه پیش آمده تا برگردم شب آغاز شده!
چه باید بکنم؟
نردبام را آرام می گیرم میروم پشت بام
راستی چرا نمی پرم؟ ! فقط تکه ای از آسمان بی صدا می کَنم
و پایین می آورم درون خانه
پرهای گنجشک را با تکه ی رهایی آشنا می کنم
و نگاه بی قرارش را هم با آبی
وقتی که میله ها بافتند قفس را
افسوس، آزادی را به درها نیآموختند!
وقتی اندیشه قدرت پرواز ندارد و روح و جسم آدمی اسیر است، درها قفل میمانند و کلیدها پنهان! به راستی آزادی در قفس که اسمش رهایی نیست... آفرین مهدی جان.
(اندیشیدن فرایندی درونی و رمزی است که منجر به یک قلمرو شناختی میگردد و نظام شناختی شخص متفکر را تغییر میدهد.
آزادی اندیشه، نردبانی برای رسیدن به کمال است.
آزادی یعنی: رهایی از قفسِ جبر و سپس پر گشودن در آسمان اختیار... البته بشرط آگاهی.
شـاعر برای انتقال پیامهای شعر، با توجه به اندیشه و توانایی خود از واژگانی استفاده کرده که هم معنایی مفید و هم قدرت القا و تصویرسازی بـالایی دارند.)
مثال: شب، گنجشک، رهایی، خانه، قفس و میله، آزادی و...
زنان کودکیم هنوز که هنوز هست
چشمه را با ناله می برند
سطل سطل سر ظرفها و رخت ها
سطل سطل به اندیشه بیمار پدران بزرگم
با گریه می برند....
اندیشه بیمار پدران بزرگ(جهل و نادانی) که مشخص است و نیازی به توضیح ندارد. دلسوزی شاعر برای (جامعه زنان) و ظلمی که به آنان میرود نیز ارزشمند است و شاعر این معنا مفهوم را با (چشمه و ناله) و (سطل سطل گریه) مشخص میکند.
قمار خدا با شیطان:
نام شعر بسیار جالب است و رابطه ی خوبی با صبر ایوب دارد.
بنظرم میتواند نشانگر صبر انسان یا از زاویه ای دیگر صبر همه ی ما باشد. وجدانن مردم نجیب و صبوری داریم!
و اما در آخر:
توجه به تنوع لحن و چندصدایی در شعر، همچنین ساختار و قواعد زبانی و رعایت ایجاز و پرهیز از اطناب میتواند به قدرت قلم و شاعرانگی هرچه بیشتر مهدی جان کمک کند. انصافن لایه های زیرین شعر بسیار تاویل پذیر است و کشف و شهود خوبی دارد.
درباره ی قمار خدا بیشتر از اینها میشود حرف زد، به هرحال من فقط بخشهایی از شعر را با برداشت شخصی خود تحلیل و تفسیر کردم تا لذت کشف برای دیگر مخاطبان از دست نرود.
مهدی جان عزیزم با شعرت ارتباط خوبی برقرار کردم
قلمت سبز، موفق باشی 👍