جمعه ۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
شکوه ها می کرد بس آموزگار
درد دلها داشت با پروردگار
گفت : یا رب نیستم بار کسی
گل نباشم ، نیستم خار کسی
از جفای خلق خود، دل تنگ بود
شیشه عزش به زیر سنگ بود
با همه افتادگی بی ارج بود
پاک ،قانع، ساده و کم خرج بود
گفت با ایزد نکردم بر کسی
من جفا و بغض ها دیدم بسی
من ندادم حق خوری یاد کسی
من نگفتم بر کسی خار و خسی
آن چه رنجم می دهد تبعیض باد
زان که جای خوب و بد تعویض باد
تربیت کردم بسی طفلان خرد
کاشتم بذری و آن را آب برد
کودکان را من عطوفت داشتم
چون محبت را به دلها کاشتم
جاهلان بر من خصومت می کنند
عقده دارند و خشونت می کنند
ناکسان با حرف خود نیشم زدند
با زبان خون بر دل ریشم زدند
ای دریغا کودکیشان رفت ز یاد
روزهای عاشقی بر اوستاد
کاش می شد باز کودک می شدند
یا به عشق درس ، کوچک می شدند
بس جفا دیدم ولی شکرت خدا
چون به نزد عاقلان دارم دعا
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در بزرگداشت مقام معلم