بیابان چون شبی روشن
بوقت ظهر
سایه پنهان در استخوان
پیش رو هیچ نمی ماند بر تارک تاریخ
و باد بی تفاوت، نظاره می کند
سکون قدم را
سکوت، سنگ خفته را بیدار می کند
چشم ها چون چشمه در جوش
و لعل نا تمام ، چون اشک
کدام سنگ، گره میکنی
نگین به حلقه
از آن آویزانم!؟
باران نیست، می بارد
صاعقه هست می غرد
در جنگ دو ابرِ سیاه
و خدا صدای اش را نمی فرستد به جستجوی رود
گوشهایت ، سوت می کشد درونِ سکوت
چشم هایت،تنها قطره یِ معلق است
در فاصله...
و هرگز سبز نمی شود دستهایت در قلب سنگ
پرتابم نکن، به شب بی انتها
و من با هر موج اش، دردم از دریایِ بی درد
بر چهره یِ پیرِ صخره!
پرتاب نکن، بازی نیست
سرِ من، سیلابه است بر سرها
و قطره آبی ندارد بر درِ گو نه ها!
کدام سنگ، گره میکنی
نگین به حلقه
از آن آویزانم!؟
آبی فیروزه از تن درمانده نکَن
آذوقه ی مورچه ها شد بدن!
خوردند و بیابان ایستاد رویِ استخوانت
گورها ستاره ی گورستان شد به هر خانه!
و اکنون بیابان کلمه است
خالی از باد
سکوت می وزد به ریگِ بی نفس
و مرگ، نفس تازه می کند
زیر سقف بیابان
و خدا نمی داند
مرگ، زیر پلک، پلک نمی زند
زُل زده به پنجره و انکار نمیکند
زل زده به تو
و از تو عبور می کند
..
تنهایی، پیراهنِ برفی ات پاره
و سرما، می سوزاند یخ تنهایی ات
آب می شوی، گرمم نکن!
دود می شوی بر تن تکیده یِ شب
کدام سنگ، گره میکنی
نگین به حلقه
از آن آویزانم!؟
در دو سوی شهرم
دو، نیم
یکی دستی از سنگ
دیگری چشمی با چشمه یِ کور
و یاقوتِ سرخ چال میشود رویِ دریچه
/نصف راست شهر، شب بود و شب تر شد/
مرگ، زنده برخاست از رود
دره رشته یِ زخم
کلمه دانه دانه
و شعر در گلو، لکنت
زبان، زبانش دونیم شد
آتش نکُن، سنگن نکَن
کور شد دانه، پر بکش، آشیانه.
دست تو طلبکارِ رود نبود
آب نیست، دستهای خونی ات را در من پاک کن
می خواهم خون شوم
وبر خانه تو سیل
در بر کَنم در را
و قلب بپیچد بر ساقه یِ تو
چون پیچک که نمی پیچد از شاخه!
کدام سنگ، گره میکنی
نگین به حلقه
از آن آویزانم!؟
بخوان :سنگم، خم به زیر پای ات
ستون، زیر دستِ تو
سی و چند هزار هزار قطعه یِ پل
آبم در رگه هایِ خون
زاینده یِ رود میان دو کوهِ درد،
روز بی انتهای ام
و دور می شوم از دو سو تا بی انتها
دستم چون آب جاری بر تن تو
باز می کنم حلقه از گلویت
جرعه جرعه، چون رودی تشنه
در کمر گاهِ کمرت، حلقه
چون حلقه به انگشتِ عروس
با سی و سه هزار هزار نگین
به رنگ هر کجا و هر لحظه
می آویزم به گوش عروس با هر گویش
در لبِ زخم زخم ساحل ات
تکه تکه ریشه می زنم
تا مرغان مسافر، سکنی کنند در آشیانه یِ ماه
بوسیدنِ ماهی دهانت را.
____________
که هر دو جهان منی
نصف جهانم!
بسیار زیبا و جالب بود