پنجشنبه ۱ آذر
|
دفاتر شعر سعید اکبری فرامندی (مسکین)
آخرین اشعار ناب سعید اکبری فرامندی (مسکین)
|
بانگ جَرس آمد بگوش
افتاد در جانم خروش
عزم سفر کرد قافله
برخاست شور و ولوله
محمل به محمل هر نفس
منزل به منزل جمله کس
این قافله در پیش و پس
وامانده ایم در این قفس
جان ها روند با کاروان
در رهگذار از این جهان
این کاروان در ره روان
جا مانده ایم ای ساربان
در کالبد خاکیم اسیر
روشن کن بر ما مسیر
تا پا به رفتن بر نهی
باطن ز جان باشد تهی
برکش جان از باطنم
پیدا کنم آن موطنم
ما ترک گوییم این سرا
ویران کن این خانه را
خوابم گو هوشیار شو
از غفلتت بیدار شو
حاجت کجا باشد بگو
تا ما رویم در جستجو
تن ها ببینم در زمین
آرام خفته اند چنین
از های و هوی خاکیان
بیرون شدند افلاکیان
از زهد و جهل آییم برون
دل را کشیم رو به جنون
سوی تو آییم جانِ جان
منزل نباشد این مکان
مقصد ،عرش کبریاست
مقصود ، ذکر اولیاست
بر صور اسرافیل دمید
آخر قیامت سر رسید
ظلمت ز ما دامن کشید
خورشید عالم شد پدید
پرسن از او کیستی!؟
جز تو نبینیم راستی
هم نیستی ، هم هستی!
پس کیستی یا چیستی!؟
از آسمان برخاست ندا
در گوششان آمد صدا
من ابتدا ، من انتها
یکتا و هم بی منتها
هم در زمین هم آسمان
هم پهنهُ این بیکران
جان بخشیدم بر بندگان
هم باشم آن جان ستان
از هیچ کردم هست و نیست
من غایتم من را یکیست
|
نقدها و نظرات
|
سپاس جناب استکی بزرگوار 💐💐💐 | |
|
سپاس همسر مهربانم و رباعی زیبا از حضرت مولانا، با وجود تو می توان قلم بدست گرفت🌹🌹🌹🌹
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد