سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        قافله جان

        شعری از

        سعید اکبری فرامندی (مسکین)

        از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۰ ۱۱:۰۷ شماره ثبت ۱۰۵۴۳۲
          بازدید : ۱۹۸   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        آخرین اشعار ناب سعید اکبری فرامندی (مسکین)

        بانگ جَرس آمد بگوش
         افتاد در جانم خروش
        عزم سفر کرد قافله
        برخاست شور و ولوله
        محمل به محمل هر نفس
        منزل به منزل جمله کس
        این قافله در پیش و پس
        وامانده ایم در این قفس
        جان ها روند با کاروان
        در رهگذار از این جهان
        این کاروان در ره روان
        جا مانده ایم ای ساربان
        در کالبد خاکیم اسیر
        روشن کن بر ما مسیر
        تا پا به رفتن بر نهی
        باطن ز جان باشد تهی
        برکش جان از باطنم
        پیدا کنم آن موطنم
        ما ترک گوییم این سرا
        ویران کن این خانه را
        خوابم گو هوشیار شو
        از غفلتت بیدار شو
        حاجت کجا باشد بگو
        تا ما رویم در جستجو
        تن ها ببینم در زمین
        آرام خفته اند چنین
        از های و هوی خاکیان
        بیرون شدند افلاکیان
        از زهد و جهل آییم برون
        دل را کشیم رو به جنون
        سوی تو آییم جانِ جان
        منزل نباشد این مکان
        مقصد ،عرش کبریاست
        مقصود ، ذکر اولیاست
        بر صور اسرافیل دمید
        آخر قیامت سر رسید
        ظلمت ز ما دامن کشید
        خورشید عالم شد پدید
        پرسن از او کیستی!؟
        جز تو نبینیم راستی
        هم نیستی ، هم هستی!
        پس کیستی یا چیستی!؟
        از آسمان برخاست ندا
        در گوششان آمد صدا
        من ابتدا ، من انتها
        یکتا و هم بی منتها
        هم در زمین هم آسمان
        هم پهنهُ این بیکران
        جان بخشیدم بر بندگان
        هم باشم آن جان ستان
        از هیچ کردم هست و نیست
        من غایتم من را یکیست
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰ ۰۸:۵۰
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و آموزنده بود
        دستمریزاد خندانک
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        جمعه ۱۹ آذر ۱۴۰۰ ۰۷:۴۹
        سپاس جناب استکی بزرگوار 💐💐💐
        ارسال پاسخ
        فاطمه بهرامی
        پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۰ ۰۸:۵۹
        درود بر شما
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        جمعه ۱۹ آذر ۱۴۰۰ ۰۷:۴۹
        سپاس خانم بهرامی 🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        صبا کریمی
        يکشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۱:۲۵
        من محو خدایم و خدا آن منست
        هر سوش مجوئید که در جان منست
        سلطان منم و غلط نمایم بشما
        گویم که کسی هست که سلطان منست
        👌🏻👏🏻 عالی و حکیمانه همسر والایم❤️❤️

        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        يکشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۷:۲۶
        سپاس همسر مهربانم و رباعی زیبا از حضرت مولانا، با وجود تو می توان قلم بدست گرفت🌹🌹🌹🌹

        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3