بهار آمده
دانه ها سر برون بگرده
زخاک وز اشیانه خود
دشت و صحرا شکوفه باران شد
خاک را بین که دانه را
یک جا
بنهاده چو جان
در آغوشش !
گل نرگس ویاسمن گویی
گرفته اند سرعت سبقت
ز همتای خود !
کند تاک اندام خود را روان
بر روی گل وسبزه ها
ان چنان
زند سایه بان تاک با دلبری !
گل سرخ با آن همه
راز ورمز
به باغ بستان نمایان شده
سحر گاه شبنم
بوقت پگاه
بلغزد همی با شادی
بر روی گل وغنچه ها
تو این پیچک لخت وعریان ببین
چه کرده است با خود در این کار زار
بپیچد سحر گاه بر اندام گل
با شور وبا اشتیاق
چو رقصند شاد وخرم
گیسوان بید مجنون با نسیم
کند ناز پروانه هم با غرور
به نرمی پَرد
اطراف گل با سرور
نشیند خسته
بروی شاخه های پوشیده از گل
گل ناز گویی به شرم وحیا
هم چنان
در صبگاهان
شود دمساز با مرغان خوش اواز
فضای دشتِ مرطوب ودل انگیز
هوا را کرده
سرشار از لطافت .
ز عطر گل های دلاویز در بهاران
و من هم گیج و مبهوتم در این بین
وزین نعمت که میبینم
در این فصل !
ومحو در عمق این همه نعمت
واین همه قدرت
وبشکرانه اش
همه شب تابه صبح
ذکر یزدان کنیم
پی در پی !
بهرام معینی (داریان ) اردیبهشت ۱۳۹۴
بسیار زیبا و امید بخش بود
دستمریزاد
موفق باشید