نامم مانا بود
بهار را باور کرده بودم
و همین کبیره کافی بود
تا یساولان دی ماه دمار از دلم برآورند
وقتی به جلجتایم می بردند
نعره کشیدم : آهای العاذر
آرزویی در آستین توست که می دانم
ترا به این اناجیل عسرت بر سرم نکوب
من از نطفه یتیمم آفریدند
و مادرم ننگ میلادم را
با نخلی خشکیده در میان نهاد
نامم مانا بود
و پهلوی چپم از پندار زنی شکسته شد
که کابین ابروهایش هبوط آدمی بود
برو شیث
دلم ازین همه زاغ سیاه گرفته
که در کشتنم همدست قابیل بی قافیه شدند
آه آن زن را یادت هست
که چشمهایش جبرییل رسولان دلشکسته بود ؟
او را به سیاهه ی سنگ اندازانم بیافزایید
که هنوز بوی گیسوان سوخته ی حلاج
از بادیه ی بیضا می رسد ...
کتیبه ی دوم / دفتر ۱۲
مرا به جلجلتا ی جدایی کشاندند
فریسیانی که اندوهشان را
بر شانه ی انجیل مانا میگریستند
و اولین سنگ را العاذر ناسپاس به پیشانی ام زد ،
که خود زاده ی نفسهایم بود .
نوبت دوم مطب / دفتر ۱۲
سلام سحرم
اول بگویمت العاذر هرچند نام است اما عذر و معذور را از آن اقتباس کردند . چرا که وقتی عیسا را به قتلگاه می بردند ، او باید به کمکش می رفت و جانش را می داد چرا که جانش را به واسطه ی عیسا بازیافته بود . اما او با گفتن این جمله که ( عیسا منو زنده کرد نمی تونه خودشو نجات بده ؟ حتما نمیخاد وگرنه براش کاری نداره ) خود را معذور ساخت و نامش عاذر شد . و ال هم معرف نامهاست . پس سنگی که او بر عیسا زد ، سنگ عذر و بهانه بود و این سنگی ست زفت که دردش بسی جانکاه است . پس باید در راه حقیقت و در راه عشق ، هرگز عذر نتراشیم و نگوییم " ماموریم و معذور " // هرگونه ترس و تردید یعنی هنوز ایمانت کامل نیست به راهی که اعتقاد داری . باید حرف حق را گفت و کار حق را انجام داد حتا اگر به قیمت جانت تمام شود . و دیده و شنیده ام بسیار از ترسوها و مفلوک هایی که فقط حرف می زنند اما وقتی پای شجاعت و ایثار و پایمردی به میان آید ، پا پس می کشند که " اینجا جاش نیست " و منتظرند دیگران لقمه ی آزادی و رستگاری را در دهانشان بگذارند . به همین جهت برای شاعری که همواره سرش را به دار سپرده و دلش را به باران ، عجیب نیست که چهره ی ترسو ، مفلوک و معذور العاذر تا بدین حد ، منفور و مذموم باشد . که کلا معتقدم همه ی اهالی " آسه بیا آسه برو گربه شاخت نزنه " و نیز کسبه ی محترم " گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو " همگان العاذرند . چرا که هنوز همان صحنه پابرجاست . و هنوز بساط مسیحا و صلیب و العاذر و یهودا جور است . و البته مجدلیه ی شجاع ، هم از آنور بساط کربلا و شنر و عمرسعد و حر ، برچیده نشده و این تویی که تصمیم می گیری در کدام طرف باشی .....
و سوال دومت ، البته مشخص است نه فقط این قلم از زیبایی او وام می گیرد که جان این شاعر نیز معلول جمال گلاله است
🍃🌸🌸
🍃🌸
درود بر شما و بانو گلاله!
«چقدر زیبا نفس میکشی؛
شیرین شکر دهان من!»
و چقدر خوانش این شعر به قول یزدیها «خَش» بود!
آفرینان بر این کِلکِ شورآفرین!
مبارکِ بانو پیروتی نازنین هم باشد.
در پناهِ یگانهی بینیاز، مانا باشید به شعر و شعور و مهرورزی!
🍃🌸
🍃🌸🌸
🍃🌸🌸🌸