« بحر وجود »
اي بحر1 وجودت شده، بي مرز و كرانه
بحري است ، هزاران بُوَدش2 موج سرانه
زين بحر به ساحل نـرسد ، آدم خاكي
ليكن زِ تو جويد ، زِ همين بحر نشانه
اين بحر پُـر از موج ،كه آدم نـتوان رفت
بـر كشتـي آدم ، بـزند مـوج نهانه
يك آدم از اين بحر،كه بيرون نتوان رفت
جز آنكه همه شب ، بُوَدش ذكر شبانه
عشاق تو بسيـار ، در اين بحر بگشتند
بودن پـي نام و نـشانِ تو روانه
مشغول به خود ، داشته اي آدميان را
بر دور تو جمع انـد و تو غايب زِ ميانه
در بحر و به خشكي همه ازعشق تو گويند
گفتار همـه داده ، زِ عشـق تو نشانه
ما دور هم اينجا بـنشستيم ، به عشقت
عشق تو بر مـا نـزند هيچ ترانه
سـر در خط فرمان تو ، بگذاشته گشتيم
بسيار پي حُسن3 تو، از خانه به خانه
رندان4 جهان را ، خبري هست زِ حُسنت
دادنـد زِ حُسنـت ، خبـري متفقـانه
بر حُسن تو ،آن با خردان متفق هستند
كي حُسن تو را ديد ، يكي بي خردانه
آن اهل خِـرد ، بر سـر راه تو نـهند سـر
گر جور و جفاشان بدهند ، خلق زمانه
هر بيخِردي حُسن تونشناخت،عجب نيست
با خلق تو رفتـار كند ، چون حيوانه
هر كس به سويَت، به ره راست روان شد
دادي تو پناهـش ، زِ خطاهاي زمانه
هر دل كه بر آن گنج بزرگ تو رهي يافت
يك عمر، غني بود از آن گنج خزانه
اسرار تو بر گِرد جهان ، دايره اي زد
فـردي نـشناسد ،كه چه اسرار در آنه5
از فيض وجود تو، در اين بحر وجوديم
داراي وجوديم و به غيرت نه كرانه
حافظ كه در اين دايره بسيار سخن گفت
من تجربه كردم ،كه همين نكته همانه
هر صحبتي از لعل لبت ، گفته به ما شد
افشانـده ، به لعل6 همـه شهـد شكرانه
حُسن تو و اسرار تو ، در جامعـه ي ما
از ذكـر زبان همـه ، در نطق و بيانه
اينجا حسن از، ديدن حُسن تو توانـست
اعلام كند حُسن تو ، بي عذر و بهانه
٭٭٭
1- دريا 2- باشدش 3- نيكويي 4- زيرك – غدار 5- آن هست 6- لب معشوق-سرخ
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
لیکن ز تو جوید زِ همین بحر نشانه.
بسیار هم زیبا استاد دهنوی.
سلامت باشید .