تشنه در کنارِ کارون
داستانِ تشنگان را می شنیدم ، گاهگاهی
شکوه می کردم زِ این اوضاع ، به درگاهِ الهی
در بیابان های لَم یَزرع ، کویری ،خشک و سوزان
کاروان می افتد از پا ، هر کجا یی ، ناله آهی
گاهی هم گم کرده راهی، گشته سرگردانِ غفلت
او چرا رفت دور ؟! ، دور افتاد از هر، آبراهی
در کنا رِ آن فٌرات و ، دجله و ، کارون زیبا
خوش هوایِ سالمی هر روز و، هر شب ، نورِ ماهی
تشنگی در ساحلش ، گشته مثال از ظلمِ تاریخ
تازه در جنگ بوده ، با شمر و یزید و، هر تباهی
در خوزستان زندگی سخت است وسوزان، همچو آتش
عشق میهن هست وکارون ،دور مانده ، از رفا هی
قرن ها ، در دور هم ،جمع اند ،هست مهد تمدن !
سایه یِ تاریخ گسترده کنارش ، کٌن به هر جایی نگاهی
در دفاع از مامِ میهن هشت سالی ، جنگ و بی جا یی
برده اند رنجِ فراوان پس بگو دیگر چه خواهی !؟
در تصور داشتم رنج و ستم های طبیعت
پس چرا کج گشته باران می رود هر دم زِ راهی؟
چو ن نگه کردم عیان دیدم که نادانی به پا کرد
این خرابی ،خشکیِ هور العظیم و، ایده یِ واهی
ساحل کارون نمی شد این تصور روزگاری !
گنج آب است ، ابلهان هستند در دنبال چاهی
کار هر بز نیست کوبد خرمن این مردمان را !
قلب ایران می طپد این جا ،نکن هر فکرِ واهی
گشته اینک آشکارا،مردم این خاکِ زر خیز
در عذابند تا رهانند کشور ، از سیرِ تباهی
یادم آمد حرف سعدی از بنی آدم سخن گفت
" بی غمی از محنت مردم " دهد خواری گواهیَ
مقتدا هرگز ندیدم گمٌ شود کَس در رهِ راست
وای از روزی ! ببینی ،می کَشد مظلوم آهی
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه
اصل مشکل را بیان فرمودید:
چو ن نگه کردم عیان دیدم که نادانی به پا کرد
این خرابی ،خشکیِ هور العظیم و، ایده یِ واهی