آن خداوندی که ما را آفرید
این زمین و چرخ را آورد پدید
در حقیقت ، ذره را آورد پیش
همرهِ هر ذره ، نیرویی زِ خویش
نام این نیرو" بوزون" بود و،رها
داد بر ذراتِ بنیادی بها
قدرتِ جذب آفریدش ، در نهاد
جذب ذره ، منتهی شد بر جها
جهد کردند ذره ها،درجذبِ خویش
جذبِ ذره ، دفع را آورد پیش
جذب و دفع و ، ابتدا و ، انتها
دوره وٌ ، تکرار آورد وٌ ، بقا
ذره و ، ذرات در بٌعدِ زمان
شد کرات و،کهکشان و، این جهان
در تناسب ،جذبِ ذراتّ جدید
عالم بی انتها ، آورد پدید
چون به هم پیوست ،ذات ذره ها
شدجهانِ هستیِ عالم ، به پا
ساختارِ ذره و ، ذرات و ، جذب
در وجود آورد مغز و ،جسم و، قلب
خصلتی دیگر بیاورد ساختار
روحِ هر جسمی به حسبِ روزگار
خصلتِ آغاز ، تا انجام کار
طول عمر و ، زندگی ، آورد بار
تا که انسان گشت ظاهر ،در جهان
قدرت اندیشه در مغز ش نهان
داد تشخیصِ خودش از دیگران
قدرت و،ضعف و، نیاز و، برتران
فکر کرد خورشید وماه سنگ وخاک
قدرت بر تر ا ز او بودست پاک
بعد از آن ، بت بر گزید و بندگی
تا که فرعون شد خدا ، او بردگی
تا زمانی هوشمندان ، هر کجا
صحبتی کردند از ذهن و خدا
داستان هایِ بسی ایجاد شد
زندگی ها ،برگٌسست و ، باد شد
کس بیابد این حقیقت ، پیش تاخت
دست آرد نکته ایّ ، عمر ی بباخت
هر کسی از بهرِ خود اندیشه کرد
چون شناسد هستیش را ؟! ریشه کرد
نکته ها بر هم بپوست هر زمان
برد دنیا را جلو ، در هر مکان
عاقل و ، دانا و ، هوشیاران بسی
رفت در فکرِ جهان و ، هر کسی
این جهان بهرِ چه باشد؟ بهرِ کیست ؟!
در پسِ این پرده ، اصلِ قصه چیست!؟
خواست داند ، از کجا هست و، چرا !
نیست هر چیز آشکار و برملا !
جهد و ،کوشش رشد داد این آگهی
برد انسان را به هر راه و رهی
علم و دانش ،شعر وموسیقی ، هنر
فکرِ نو آورد بر نوعِ بشر
حاصلِ تکمیلِ جذب ذره ها
عشق را آورد دنیا ، هر کجا
عشق دنیا را دگرگون کرد و ماند
قصه های تازه ای هر جا فشاند
تا رباتی ساخت انسان به زِ خویش
مرتبت پیدا نمود و ،رفت پیش
پس خدا، این ذات و ، ذره آفرید
داد عنان بردستِ آثارِ پدید
تا رود هر جا ، به هر جا یِ جهان
قصه ها سازد بگوید در بیان
خواست گوید ای بشراند یشه کن !
دادم آزادی اراده پیشه کن!
خویشتن هر گز ندان محتاج وپَست
قدرتی هم چون خدا داری به دست
من فقط ، بنیان نهادم ذره ها
گشت تکوین، این جهان و پرده ها
چون "ریاضی " نقطه "آوردم پدید
تا رود هر جا ، شود شکلی جدید
چون بوزون خصلت دهی بر نقطه ها
می شوند اجرامِ جسم و ، رتبه ها
خصلتِ نو ، خصلتِ نو داد پیش
بی نهایت عالم و ،مو جود و، خویش
خواست آموزد به هر کون و ،مکان
هر چه آزاد است ، سازد این جهان
او به انسان داده است این اختیار
تا بیابد راهِ و رسمِ روزگار
زشتی و، زیبایی و ، جنگ و ستم
حاصلِ رفتارِ تو بوده ، چه غم
داستان ها ساختی در این جهان
تا رهانی خویشتن هر جا توان
بهرِهرکاری که مانده نا تمام
وعده یِ دنیایِ دیگر داد ه کام!!!
لیک در یاب این جهان وهر چه هست
عمرِ خود مفروش، بر افراد پَست
سَنبلِ اتمام کار است آن جهان
کارها اتمام کن خود وا رهان
اختیار ت دست خو د باشد بدان
وعده یِ این ابلهان ، بی هوده دان
ساختی صد ها هزاران داستان
کرده ای توجیه ، این دنیا و آن
چون زمان بگذشت،دیگر شد جهان!
گشت روشن ، تا حدودی کهکشان!
علم ، روشن ساخت باطل بوده راه !
باورِ باطل ، چرا کردی نگاه ؟!
گفته ام انسان رسد آن جا یگاه
می رسد انسان به درگاهِ الاه
من جهانی ساختم در این جهان
اندکی بر تو بگفتم این نهان
رو کنی پیدا ، هدف آخر کجا است !؟
بودن و، رفتن ، سپردن جا، چراست؟
این همه موجود عالم بهرِ چیست ؟
هرچه دارد جایِ خود،بی هوده نیست
گر کنی اندیشه در کذب و درست
شیوه ها یابی ، رها گردی زِ سست
زندگی ، انگیزه پیدا می کند !
تازه ، راهِ تازه پیدا می کند !
نیست دیگر آن مجالِ خستگی
می شود در زندگی دل بستگی
چون تداوم یافت این دل بستگی
می شود عا شق ، بدون خستگی
عشق ، دنیا را دگر گون می کند
شیوه هایِ زشت ، وارون می کند
می دهد امید و،فکرو ، جست و جو
تا کند این زندگی ها زیر و رو
آن، تحرک می دهد بر خاص و عام
زندگی را ، می کند شیرین ، مدام
حاصلش عشق وصفا و مهتریست
روح والا ، بر تر از هر گوهریست
می شود روشن،چراغ عقل و هوش
می کند امروز را ، بهتر زِ دوش
"مقتدا " دیدی خداوند جهان ؟!
روشنی بخشید ه بر رازِ نهان