مهر مادر
آن شنیدی مادر وفرزند ، هر دو کور بود
دست آرند نان شب ،روزِ سرور و شور بود
گر بینگاری به عالم ،هر کجا رنج و غم است
چون بیفزایی به هم ، با رنج آن ها جور بود
شکوه می کرد آن پسر ، می گفت او با مادرش
چیست این عالم ؟ چرا این زندگانی زور بود؟
با گلایه ، او سخن می گفت با پروردگار !
کو عدالت ؟ گفته ای حتی برایِ مور بود !
ناگهان براو فرود آمد َملَک از آسمان
گفت مامورم کنم بینا یکی! کو ، کور بود
گفت مادر :ای مَلک بینا ، بکن فرزند را
حس شادی بهرِ فرزندم ، برایم نور بود
چشمِ فرزند گشت بینا ، دید دستِ مادرش
پر زِ زخم و تاول و ،هر جایِ آن ناجور بود
گفت ای مادر کنون دانستم آن فریادِ درد
هر دَم ازتو می شنیدم در دلم ،گه شور بود
گفت مادر ای پسر اینجا درونِ معدن است
خانه و دکان ما ، جایی برامان جور بود
می خرند این مردمان خاکی زِ معدن بهرِ نان
حاصلی از حفر آن با دست و سنگ و تور بود
یاد بد! آن روز، درهم ریخت این کوهِ بلند
گشت خانه بهرِ ما ، بَهرِ پدر ، یک گور بود
آن ملک آزرده شد ،اشکش روان شد بر زمین
قطره ای افتا د در چشمِ زنی کو ، کور بود
چشمِ مادر هم بشد بینا ، سرا سر عشق و شور
سر به پا خوشحال وخندان ،رنج ،دیگر دور بود
مادر و فرزند خشنود از جهانِ نو ظهور
کی بداند " مقتدا " ؟ هر نعمتی یک سور بود
بسیار زیبا و جالب بود